- قلم یاران - http://ghalamyaran.com -

چرا مانیفـست نه؟!

«هرمز علیپور» متولد دهم اسفند هزاروسیصدوبیستوپنج و زاده«ایذه» است.

کار شعر را از پنجاهواندی سال پیش و ابتدا با سرودن شعر کلاسیک آغاز کرده است و سپس به «شعر سپید» گرویده اما خود میگوید که به شعر از منظر شعر به ماهو شعر مینگرد. او از بنیانگذاران و مهمترین شاعران «شعر ناب» است.

از «هرمز» تاکنون بالغ بر هفده مجموعه شعر منتشر شده است که از آن میان میتوان اشاره کرد به:

«با کودک و کبوتر»، «نرگس فردا»، «الواح شفاهی»، «اوراق لاژورد»، «سپیدی جهان»، «۵۴ به دفتر شطرنجی»، «سب-با-به»، «حکمت مخروبه»، «علف یونان»، «داغ بیبی»، «بنفش پارچهای»، «بال برف»، «به گرمسیر»، «فاخته هیمالیا»

بهزودی مجموعه اشعار «هرمز علیپور» در هزارودویست صفحه توسط نشر «افراز» منتشر خواهد شد.

 شما بهتر از من میدانید که «موج ناب»، «شعر حجم»، و «شعر دیگر» همزمان با هم بودند و از هم تأثیر میگرفتند. یعنی اگر ما مؤلفهای را برای «موج ناب» در نظر بگیریم، این مؤلفه را در حجمگراها نیز ممکن است ببینیم، خصوصأ در شعر دیگر. و اینگونه نیز میتوان گفت که همه اینها بهنوعی وامدار «موج نو» هستند و پشت سر آن قرار میگیرند. یعنی یک نقطهٔ اشتراک بزرگ با «موج نو» دارند، به اینترتیب که همه آنها پیشنهاد گذر از «نیما» و «شعر سپید شاملویی» را مطرح میکنند. بعضی از این جریانات و موجها بیانیهای هستند و بعضی دیگر نه، فقدان بیانیه نمیتواند توجیهگر فقدان همگرایی بین شاعرانی خاص باشد، مثلاً در مورد بسامد کلماتی همچون بهار، فروردین، اردیبهشت از سویی و اشارات فراوان به مفهوم مرگ از سوی دیگر، آیا اینها بهعنوان نمادهای مرگاندیشی در شعرشما تصادفی است؟ آیا به زمان موعود یا نقطهٔ پایان خاصی اشاره دارند؟ و یا…

بله دقیقاً! من مطالعاتم درونی شده و معتقدم مطالعه باید تبدیل به رفتار، انرژی و منش بشود. شاعر باید تبدیل به کلمه بشود شاعری که کلمه را نشناخت به شعر نمی‌رسد. من به یک دریافتی رسیدم، «موج ناب» هم بهانه‌ای است. من ۷۱ سال دارم و ۵۱ سال است که شعر می‌گویم. با تمام حرکت‌های شعری ایران آشنا هستم و در خیلی ازآن‌ها دخیل بوده‌ام، با خیلی‌ها جدال داشتم، ولی خوشحالم با وجود این‌که به‌قول منوچهر آتشی از بنیانگذاران شعر ناب هستم، ولی شعرم ذیل هیچ عنوانی، مگر شعر به «ما هُوَ» شعر نمی‌گنجد. یعنی مانیفست در شعر را مطلقأ قبول ندارم.

 

 یکی از سوالاتی که ذهن من و بسیاری دیگر را درگیر کرده، در همین زمینه بوده؛ چرا مانیفست نه؟

به این دلیل که این‌ها مؤلفه‌هایی دارند، ولی مجاب‌کننده نیستند. مؤلفه‌هایی که در شعر رودکی هست، در دیوان شمس هست، حتی در شعر مدرن و پست‌مدرن هم دیده می‌شود. می‌خواهم بگویم، اگر تنها به‌عنوان شاعر «موج ناب» فعالیت می‌کردم، در یک دایرهٔ بسته باقی می‌ماندم، مثل ایدئولوژی که قاتل اندیشه است و به همین خاطر است که احساس زنده بودن در شعر می‌کنم. علی‌رغم این‌که به طنز گفتم کسی در مورد شعر من چیزی ننوشته ولی من ایمان دارم که اگر کسی به شعر من دل بدهد همه مؤلفه‌های نانوشته یعنی توقعات خواننده منصف، و مخاطب منصف را برآورده می‌کند. آدمی هم هستم که به‌خاطر نداشتن حافظهٔ خوب نمی‌توانم سخنرانی منظمی داشته باشم ولی نگاه خود را دارم، هم به هستی هم به انسان، و اتفاقاً نگاه مجربی دارم. چون از ۱۷ سالگی در مسائل سیاسی بودم و از این مسائل اشباع شده‌ام. و به دنبال انسان می‌گردم. به دنبال شعری می‌گردم که انسان‌محور باشد. این نکته را هم بگویم نه به این مصداق که «بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد»، اما معتقدم از «نیما» تا «شاملو»، بزرگ‌ترین نقطه ضعف شعر ما عدم وجود اندیشه و بسته به یک محور سیاسی بود و هیچ‌کدام از شاعران ما فراتر از آن نرفتند.

 

 شاید کسانی هستند که اعتقاد دارند تا «شاملو»، ما بهنوعی در حال ادامه دادن سنتی کلاسیک هستیم، البته این نگاه نیاز به گفتوگوی مفصلتری دارد، ولی نوع نگاه به تصویر و زبان و اجرای روایت بهنوعی هنوز وامدار سنت بود. باید بپذیریم خروج از این سنت، دوران شعر نیمایی و حتی شعر سپید شاملویی را نهایتاً تا ۵۰ سال محدود کرد، در این عبور «موج ناب» چرا و چگونه نقش خود را ایفا میکند؟

•اگر ما «سپهری» را داریم، سپهری عرفان‌گرا را داریم و ادامهٔ همان نگاه سنتی شرق به عرفان. اگر «اخوان» را داریم، اخوان کودتای ۳۲ را داریم، شاعر وسیع نداریم که بعد از آن‌ها، کسی بیاید و از آن‌ها یاد بگیرد و ادامه بگیرد. در ضمن بزرگ‌ترین آسیب‌شناسی شعر ما این بود که بزرگان شعر ما نفس نداشتند و اهل دهش نبودند، تنگ‌نظر بودند و جان‌سخت، گشاده‌جان نبودند مثل «منوچهر آتشی»، یا مثل کسی که تکثر پیدا کند، بدون این‌که معلم باشد یا کارگاه بگذارد. شما وقتی شعرت با جان انسان ایده‌آل فارغ از ایدئولوژی گره بخورد، حتی دشمنانت هم تو را تحسین می‌کنند و بدون شک افرادی هستند که در صدد در محاق قرار دادنت بربیایند، توطئه کنند، تحقیر و تخریب کنند، ولی هیچ‌کدام از این‌ها مهم نیست. وقتی شعر می‌گوییم با یک نیاز باطنی به هستی انجامش می‌دهیم، این جواب من را در مقابل هستی که آن‌قدر انسان را تهدید می‌کند پشتیبانی می‌کند. یعنی یک نوع درد جاودانگی داشتن، درد بامعنا بودن و به‌خاطر همین شعر اشباع شدهٔ «شاملو» و تک‌بعدی «اخوان: و دیگران من را قانع نمی‌کرد.

جهت خرید این شماره ماهنامه قلم‌یاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.