خروج از شيوه انديشيدن روشنفکرانه
شما اینجا هستید
اندیشه و حکمت » خروج از شیوه اندیشیدن روشنفکرانه

از کجا به این فکر افتادید که کتابی در باب نقد روشنفکری بنویسید؟

در «پیشگفتار» کتاب گذار اشاره کرده‌ام. من از سال ۱۳۸۵، که آقای دکتر طباطبایی کلاس‌های خودشان را در موسّسه خورشید شروع کردند، تا زمستان سال قبل که در مؤسسه بهاران درسهایشان متوقّف شد، یعنی حدود یک دهه، در تمام کلاس‌های ایشان حضور داشتم. از همان آغاز، سخنانی که ایشان بیان می‌کردند، سخنان جدیدی بود که تا آن موقع یا در ایران طرح نشده بود یا بدان شکل مطرح نشده بود؛ مباحثی مانند اندیشه سیاسیِ انقلاب فرانسه، ایده‌آلیسم آلمانی، و نحوه خواندن متن‌های مهم اندیشه سیاسی از جهات بسیاری نو بود. پیش از کلاس‌ها هم من با آثار دکتر طباطبایی آشنا بودم و تا آن سال (۱۳۸۵) آثار منتشره ایشان را نیز خوانده بودم. از این رو، مسائل مطرح توسط ایشان مسئله ذهنی من بود. در سال ۱۳۸۹ این وسوسه در من افتاد که گوشه‌ای از مباحث مطرح از سوی دکتر طباطبایی را پیش ببرم. به ذهنم رسید یکی از بزرگترین کارهایی که دکتر طباطبایی در حاشیه کارهای نظری خود انجام می‌دهد، مواجهه با روشنفکران و نقّادیِ روشنفکری است. با دقّت اندکی در آثار ایشان، دیدم مسئله «ایده‌ئولوژی» و «آگاهی کاذب» از همان آثار اوّلیّه، مانند ابن خلدون، تا آثار متاخر مانند حکومت قانون مطرح است و مدام پررنگتر نیز شده است. این دو مفهوم، «آگاهی کاذب» و «ایده‌ئولوژی»، البته «آگاهی کاذب» بسیار کمتر، از آن مفاهیمی‌هم هستند که مثل نقل و نبات از طرف روشنفکران به مصرف می‌رسند. حتی زمانی که روشنفکران یکدیگر را اصطلاحاً نقد می‌کنند، از الفاظ «ایده‌ئولوژی»، «ایده‌ئولوژیک» یا «ایده‌ئولوژی‌زده» علیه یکدیگر استفاده می‌کنند. بناءِ بر این، سعی کردم بحث «آگاهی کاذب» و «ایده‌ئولوژی» را از سرچشمه طرح آن‌ها در تاریخ اندیشه غربی دنبال کنم و با موضعی که با خواندن آثار دکتر طباطبایی تحصیل کرده بودم، ردِّ آن‌ها را در «روشنفکری» در ایران پیگیری کنم. نهایتاً نیز به این نتیجه رسیدم که مشکل باید از اساس ذیل چیزی با عنوان «شیوه اندیشیدن روشنفکرانه» طرح شود. «شیوه اندیشیدن»ی ناتوان از طرح پرسشهای زمانه خود.

چرا روشنفکران ایران نتوانستند در این صد و اندی سال طرح پرسش بکنند؟

روشنفکران ما با هر میزان سوادی که دارند «کتاب می‌خوانند» و مدّعیند همین «کتاب‌خوانی» و «اهل مطالعه» بودن است که آنان را از «عوام» متفاوت می‌کند؛ امّا در تشبّه به عوام، هیچ سؤالی ندارند. شاید یکی از تعاریف کلیشه‌ای امّا مهم از «روشنفکر» در ایران، این است که روشنفکر فقط جواب دارد؛ چون از سر اتّفاقات زندگیش چند کتاب خوانده، پس «جواب» همه مسائل دنیا را دارد. امّا روشنفکر سؤال ندارد؛ روشنفکر با هیچ سؤالی «کتاب نمی‌خواند» و با هیچ سؤالی سخنرانی نمی‌کند. ولی اهل علم، مانند دکتر طباطبایی، فردی است که برای او سئوال پیش آمده است؛ حالا این‌که قبل از انقلاب این سؤال در ذهن ایشان شکل گرفته بود یا به سبب انقلاب، باید از خود ایشان پرسید.

یک بخش از عدم توانایی طرح سوال می‌تواند ناشی از این باشد که در تصلب سنّت، روشنفکری در ناتوانی از طرح پرسش از سنت ایجاد شد. به عبارتی روشنفکری از ابتدا مقلّد بود و نتوانست خود را به مرتبه اجتهاد برساند. ما باید وضع ویژه سنّت خودمان را درک کنیم تا از آن طریق بتوانیم روشنفکری را توضیح دهیم. روشنفکری نه تنها نمی‌تواند سنت ما را توضیح دهد، بل هرکجاکه خواسته توضیح دهد، آن را بیشتر در ظلمت فرو برده است. اتفاقا با فهم تصلب سنت می‌توان فهمید که چرا روشنفکری ظاهر شد، چرا موضوعات را دیگر نمی‌توانستند ببینند، و چرا نمی‌توانستند از حوادث واقعه پرسشی طرح کنند. این چیزی نیست که روشنفکری بتواند توضیح دهد. چون روشنفکری خود مولود تصلّب سنّت و انحطاط ایران است. فهم تاریخ اندیشه در ایران است که باید توضیح دهد روشنفکری چیست و چرا ناتوان از پرسیدن بوده و مانده است.

کتابهایی که در نقد روشنفکری توسط کسانی چون قیصری و میرسپاسی و بروجردی و … نوشته شدهاند را چطور ارزیابی میکنید؟

کتابهایی از این نوع اتّفاقاً ادّعا می‌کنند که تاریخ اندیشیدن در ایران عین تاریخ روشنفکری است. به این اعتبار، این کتابها عین روشنفکری هستند؛ یعنی وقتی شروع می‌کنند تاریخ روشنفکری بنویسند، انگار قبل از روشنفکری، هیچ‌چیزی در این کشور نبوده است. این کتاب‌ها، که به یک تعبیر گفته‌ام چون همگی ذیل حوزه فکریِ اصطلاحاً «چپ» جای می‌گیرند، کتابهایی در «انتقاد از خود» هستند. مشکل اساسیِ آن‌ها همان ناتوانی از برگشتن به «پیش از تاریخ روشنفکری» و قالب کردن تاریخ روشنفکری به عنوان تاریخ اندیشه در ایران است. گویا تاریخ اندیشه از آخوندزاده و مِلکُم‌خان شروع شده و، برای نمونه، به مهرزاد بروجردی رسیده است! اتفاقا این رویکرد عین انحراف از تاریخ اندیشه در ایران است. به نظر من، روشنفکریْ سقوط اندیشه است و مورّخی که خودش همراه این سقوط اندیشه در حال سقوط است، نمی‌تواند تاریخ‌نویس اندیشه باشد.

جهت خرید این شماره ماهنامه قلم‌یاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

قلم یاران | ماهنامه فرهنگی و اجتماعی و ادبی