غزل نوی دهههای اخیر را با نامهای گوناگونی معرفی کردهاند. از جمله: غزل پیشرو، غزل فرم، غزل پستمدرن، غزل خودکار و… اگر بخواهیم فراتر از نامگذاریهای قراردادی نامی بر آن بگذاریم، از دید شما بهترین نامی که میتوان بر این نوع از غزل گذاشت چیست؟
عرض کنم که نامش روی این نوع غزل هست: غزل نیمایی؛ یعنی غزل پس از نیما. جز این هر نامی بخواهیم روی آن بگذاریم برمیگردد به اینکه غزل را بتوانیم واقعا تعریف کنیم؛ غزل با همۀ اعتباری که ریشه در شعر ما دارد و این نامها از یک نظر بنیادین، ذاتشناسی با شعر ندارد؛ یعنی با ذات شعر پیوند ندارد. برای اینکه ما میگوییم قالب غزل ولی هنر اصلا در قالب نمیگنجد. میتوانیم بگوییم که این قالب بخشی از کار هنری است؛ چون هنر اساسا در قالب نمیگنجد. اول باید این گنجایش را سنجه کنیم، سپس، بگوییم قالب غزل. پس اصلا قالب تعیینکننده نیست در هنر. ما قالب را به خودمان تحمیل کردهایم. چگونه حالا غزل توانسته از قالب عبور کند؟ همین غزل بعد از نیما است که اتفاق افتاده است. شما تصور کنید همان بار نخست که سایه (هوشنگ ابتهاج) گفت: امشب به قصۀ دل من گوش می کنی/ فردا مرا چو قصه فراموش میکنی… و در پی آن فروغ فرخزاد ادامه داد که: چون سنگها صدای مرا گوش میکنی/ سنگی و ناشنیده فراموش میکنی. تو درۀ بنفش غروبی که روز را/ بر سینه میفشاری و مدهوش میکنی… میبینید که کلمات خیلی فراتر از آن چیزی است که ما بخواهیم فقط برای پر کردن وزن که خودِ وزن هم یکی از عیوب غزل است، از آنها استفاده کنیم؛ یعنی شما باز هم به خاطر وزن محکومی که برای پرشدن وزن حرفهای اضافه هم بزنی. در صورتی که در هنر ناب ما واژه یا حرف اضافه نداریم؛ چون ذاتش همین است؛ بنابراین، شعر بعد از نیما و حرکت بعد از آن برای ما روشن کرد که میشود آن اوزان هم نباشد. به همین علت به شعر سپید هم رسیدیم. غزل نو بخشی از دستاوردهای شعر سپید است منتها چون قدمت نام آن برای ما بیشتر بوده است، ما هنوز هم میگوییم غزل نو یا غزل پس از نیما.
به عنوان غزل نیمایی که اشاره کردید یاد نکتۀ جالبی افتادم. پس از فروکش کردن آتش جنگ در دهۀ شصت، نخستین مجموعه شعری که سبب دوباره زنده شدن جریان غزل نو و اقبال بسیار به آن بود کتاب گاهی دلم برای خودم تنگ میشود، اثر شماست. اما گذشته از این امر، نکتۀ جالبی در یکی از غزلهای آن کتاب با مطلع: جسمم غزل است اما روحم همه «نیما» یی است/ در آینۀ تلفیق، این چهره تماشایی است. وجود دارد. گویی تمام مشخصههای غزل نو در این شعر هست و به نوعی محمد علی بهمنی مانیفستی شعرگونه برای غزل نو در همین تک غزل آورده است. این رویکرد چقدر آگاهانه بوده است؟ نظر شما امروز در این باره چیست؟
ببینید با این تعبیر و نسبتی که شما میدهید من خودم درکش نکردهام. حالا عزیزانی هم گفتهاند. ولی واقعیت این است که هیچ چیزی اینگونه اتفاق نمیافتد که کسی بیندیشد که چه کنیم و این چه کنیم به وجودی هنری بدل بشود.
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.