عابدالجابری تاریخنگار اندیشه اهل کشور مغرب است. محور اندیشههای ایشان اُمّت عربی است و شهرت خود را از پروژههایی پژوهشی به دست آورده که طی چندین جلد کتاب منتشر شدهاند. پروژههای عابدالجابری چنان اُمّت عرب را تحت تأثیر قرار داد که مخالفان روش و نظر او نیز گاهی او را با کسانی چون طهحسین مقایسه میکنند. جابری در پروژه خود سِر آن دارد تا به اصطلاح خودش «عقل عربی» را نقد کند. با این تفاسیر، آثار جابری در اُمّت عرب خالی از نقد نمانده است؛ کسانی چون «هشام غضیب» با بررسی آثار محوری جابری کوشیده است تا تناقضات درونی موجود در کانون اندیشه وی و پیشفرضهای نا-گفته آن را آشکار سازد. مفصلترین نقد به الجابری را «جرجی طرابیشی» نوشته است. وی که مدافع وحدت عقل در اُمّت عرب–اسلام است در مقابل ایده گُسست عقلی اُمّت عرب که از سوی جابری مطرح میشود، قرار میگیرد. با نگاهی به تفاسیر و نقدهایی که از عابدالجابری شده است این موضوع برای ما نمایان میشود که منتقدان و منقود در اُمّت عربی بیش از این که اختلاف علمی و روشی داشته باشند، دچار تنشهای ایدهئولوژیک با یکدیگر هستند. حال این که با وجود روح ایدهئولوژیک در میان اُمّت یاده شده، چگونه میتوان بحث از عقل نظری یا عملی را پیش کشید، خود مسألهای پیچیده است.
برخورد ایدهئولوژیک با سنت و تاریخ
برخورد ایدهئولوژیک عابدالجابری با سنت و تاریخ را میتوان به «وجدان نگونبخت» اعراب پس از شکست تلخ سال ۱۹۶۷ آنها ارجاع داد. پس از این غائله اعراب به دنبال ایجاد ناسیونالیسم عربی_ اگر نگوییم پانعربیسم_ در اندیشه اتحاد قبایل عرب و کشورهای عربی جدیدالتأسیس برآمده از استعمار بودند. جابری ذیل همین اندیشه تلاش دارد تا اندیشههای غیر عربی را از فرهنگ و به تعبیر خودش «عقل عربی» تمیز دهد و با آنها تصفیه حساب انجام دهد. یکی از اندیشههایی که عابدالجابری برای تصفیه با آن به جدل میپردازد، «عقل ایرانی» است. عقلی که به ظن جابری با ورود خود درون اندیشههای عربی، تفکر عرفانی را وارد کرده و با این نوع اندیشه «عقل عربی» دچار گسست گردید است. جابری آنگونه که از سطور کتابهای او بر میآید، نگاهی نژادگرایانه نیز به اندیشه و زبان دارد. گاهی در متون او تفاسیری دیده میشود که موضوعی را محکوم به آریایی بودن میکند. از این گذشته وی با حمله به فیلسوفان ایرانشهری و به تعبیر خودش فیلسوفان شرق اسلامی آنها را مانع اصلی تکوین« عقل عربی» میداند. وی این فیلسوفان را ایدهئولوژیک میداند و سردسته آنها را نیز ابن سینا میداند. جابری در این کار تا جایی پیش میرود که با ایدهئولوژی خاص خود میراث هزار ساله فلسفی را قضاوت میکند. در نظر جابری مسئله نزد فیلسوفان در شرق اسلام با فیلسوفان غرب اسلام متفاوت است. وی مشکل اساسی در شرق اسلام را کلامی میداند که میتوان آن را در جمع و توفیق میان دین و فلسفه خلاصه کرد. جابری معتقد است که در غرب اسلام این مسئله مطرح نبوده است و در آن اقلیم بیشتر به ریاضیات، طبیعیات و علوم فلکی میپرداختهاند. او محور اندیشه در فلاسفه اندلس را ارسطو میداند در حالی که در شرق علاوه بر ارسطو، اندیشههای نئوافلاطونی، آثار فکر فارسی و هرمسی و نوعی از اندیشه گنوسی را مسائلی میداند که مورد بحث بوده است. از همین روی او ابنرشد را مقابل ابنسینا قرار میدهد. جابری در نوشتههای خود هیچگاه به این مسئله نمیپردازد که چرا فیلسوفان شرقی هیچگاه به غرب توجه نداشتهاند؛ دلیلی که شاید بتوان پاسخ آن را در این موضوع دید که فلسفه غرب اسلام هیچگاه از شرح ارسطو بالاتر نرفته است، بدین معنی ابنرشد که حد اعلای تفکر در غرب اسلامی است همواره به عنوان شارح ارسطو شناخته میشود. از آنجا که در شرق جهان اسلام یعنی ایرانشهر نیازی به شارح ارسطو دیده نمیشد که با نگاهی به تاریخ فلسفه در شرق میتوان به این مسأله پیبرد، اقبالی به ابنرشد دیده نمیشود. این موضوع در حالی است که از کسی چون ابنعربی که هم عصر و هم اقلیم با ابنرشد است استقبال شده و راجع به او بحث و شرح فراوانی در دست است. مسئله دیگری که جابری سعی بر کتمان آن دارد را میتوان اینگونه بیان کرد که او تنها به جدایی و دوگانگی به فلسفه بین شرق و غرب اسلامی قایل شده است و این موضوع را به سایر مکانهای جهان تعمیم نمیدهد و آن را بررسی نمیکند، چنانچه گویی فقط در این دو اقلیم جدایی اندیشه وجود دارد.
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.
- قلمیاران
- کد خبر 11622
- کلوپ روشنفکری
- بدون نظر
- پرینت