- قلم یاران - https://ghalamyaran.com -

محبوبِ ممــنوع

خدا خاک بعضی‌ها را از زمین برمی‌دارد؛ همین است که وقتی می‌میرند دوباره به زمین برمی‌گردند. گاهی به شکل ریشه‌های درخت، به شکل باران، هوا و حتی گاهی همانند نوایی، صدایی…

چند ماه پیش پیرمردی در همسایگی‌مان مرد. همسرش حالا تنها زندگی می‌کند؛ البته خیلی مطمئن نیستم. صبح‌ها تا پا از خانه بیرون می‌گذارم اولین تصویری است که می‌بینم و عصرها هنگام برگشتن و بستن در، آخرین تصویر مشاهده شده چشم‌هایم از بیرون خانه، اوست. روی ویلچر کنار در نیمه باز خانه‌اش می‌نشیند. از پا افتاده است. تا پیش از این، ویلچر را برای جا‌به‌جایی همسرش استفاده می‌کرد. طوری شکسته شده‌ که آدم احساس می‌کند تا الان فقط به دلیل اینکه از پس کارهای همسرش بربیاید سر پا بوده؛ همسری که نزدیک به ده سال زمین‌گیر بود.

ناگهان انگار دیگر دلش نخواست فردای بعد از مرگ همسرش روی پاهایش بایستد. بعدترش هم تصمیم گرفت دیگر حرف نزند. فقط نگاه می‌کند و از آن عجیب‌تر آواز می‌خواند. از لای در سرش را می‌آورد بیرون و طوری خیره می‌ماند که انگار آخرین آدمی هستی که می‌بیند. هیچ دلم نمی‌خواهد آخرین آدم زندگی رو به اتمام کسی باشم.

پیرمرد که زنده بود، همسرش عصرها او را به حیاط می‌برد و صندلی زیر درخت‌های سیب را انتخاب می‌کرد که بنشیند روبه‌رویش روی ویلچر. از پنجره طبقه بالای خانه‌مان حیاطشان کاملا در دیدرس قرار داشت. پیرمرد برایش می‌خواند:

«ای زلال سبز جاری

جای خوب غسل تعمید

بی تو باید مرد و پژمرد

زیر خاک باغچه پوسید…».

پیرزن موهای کم‌پشتِ حنا‌زده‌اش را با ناز پشت‌گوش می‌انداخت و چایش را می‌نوشید.

حالا گاهی همسایه‌ها برایش غذایی می‌برند. خانه‌اش را تمیز می‌کنند. شماره پسرش را می‌گیرند و می‌بینند پسری در شبکه وجود ندارد.

چند روز پیش وقتی از خانه بیرون آمدم، در چهارچوب در متوقف شدم یا نه بهتر است به معنای واقعی کلمه بگویم خشکم زد. از پشت در بزرگ زرشکی خانه‌شان همان صدای عصرهای چای و آوازِ زیر درخت‌های سیب را شنیدم. آوازِ چند ماه قبل اما مغموم‌تر و بیش‌تر آغشته به مسحور. ترسیدم. انگار که هیچ راه انقطاعی از آن صحنه نداشته و آواز پیرزن محصورم کرده باشد به آن لحظه. هر چه آواز اوج می‌گرفت من شدت ناسوری را در قلبم بیش‌تر حس می‌کردم که داشت بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شد. در را باز کرد آرام؛ خودش بود. پیرزن داشت  آواز عصرهای بودن پیرمرد را با همان صدا و نوا می‌خواند. انگار که پیرمرد، صدا شده بود و به حنجره پیرزن برگشته بود.

جهت خرید این شماره ماهنامه قلم‌یاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.