نویسنده: امانوئل فای
مترجم: فرهاد سلیماننژاد
کاسیرر و هایدگر را میتوان برجستهترین نمایندگانِ، بهترتیب، دو مشربِ فلسفیِ نوکانتیسم و اگزیستانسیالیسمِ آلمانی بهشمار آورد که، نوعاً و عموماً، متعارضِ و، فراتر از آن، متخاصمِ هم انگاشته شدهاند. بر اساس این تصور شایع، دغدغۀ مرسومِ نوکانتیسم پرداختن به مسائلِ مطرح در قلمرو معرفتشناسی و کاوش در حدود و ثغورِ شناختِ بشری نسبت به عالمِ واقع است. از این رو، نوکانتیسم، سنتاً، با دانشهایی چون ریاضیات و منطق و شاخههای مختلفِ علومِ تجربی در ارتباط است. اگزیستانسیالیسم، اما، مسائلِ ملموسِ حیاتِ بشری و مقولاتِ بنیادیِ هستیِ انسانی را مورد تعمق قرار میدهد، که بنا به ادعا، نوکانتیسم از آنها غفلت ورزیده است. از این رو، ارتباطِ اگزیستانسیالیسم، ماهواً، با عرصههای غیرتجربی مانند تجربۀ دینی و مذهبی و عوالم روحی است.
با درنظرگرفتنِ این توضیحات دربارۀ دغدغههای متفاوتِ اگزیستانسیالیسم و نوکانتیسم، همانطورکه گفته شد، این دو مشرب را، نوعاً و عموماً، متعارضِ و، فراتر از آن، متخاصمِ هم انگاشتهاند. اگرچه میتوان باور به تعارض و، فراتر از آن، تخاصمِ اگزیستانسیالیسمِ آلمانی با نوکانتیسم را پذیرفت، اما اگر کاسیرر را برجستهترین نمایندۀ نوکانتیسمِ آلمانی در قرن بیستم به شمار آوریم، آنگاه پذیرفتنِ حکمِ غالب درخصوصِ بیتوجهیِ نوکانتیسم به مسائلِ وجودیِ حیات و هستیِ بشری پذیرفتنی نخواهد بود، و این نکتهای است مغفول که پروفسور فای در مقالۀ خود به آن میپردازد. فای پا را فراتر نهاده، با استدلالهایی درخشان و تطبیقِ موشکافانۀ دو اثرِ شاخصِ هایدگر و کاسیرر- «هستی و زمان» و «فلسفۀ صورتهای سمبلیک»- حتی اذعان میکند که هایدگر اساسیترین تزِ فلسفی و نقطۀ عزیمتش در بهاصطلاح «هستیشناسیِ بنیادینِ» خود، یعنی همان تمایزِ معروف میانِ هستی و هستنده یا میانِ وجود و موجود، را از کاسیرر گرتهبرداری کرده است. فای تأکید میکند که برخلافِ تصورِ عموم، که این تمایز را به هایدگر نسبت میدهد، این کاسیرر بود که پنج سال قبل از انتشار «هستی و زمان» (۱۹۲۷) هایدگر، در جلد اول «فلسفۀ صورتهای سمبلیک» (۱۹۲۳) خود، که به زبان اختصاص دارد، با ارائۀ شرحی درخشان از رسالۀ «سوفیست» افلاطون، بر ضرورتِ تمایزنهادن میانِ هستی و هستنده، بهعنوان شرطِ بنیادیِ اندیشۀ فلسفی، تأکید نهاد. فای افشا میکند که هایدگر، پنج سال بعد، همین تفسیر کاسیرر از «سوفیست» افلاطون را، بیآنکه به مأخذ آن اشارهای کند، در «هستی و زمان» تکرار کرده و این بهاصطلاح شاهکارِ فلسفیِ خود را با فقرهای از «سوفیست» آغاز میکند که کاسیرر بر آن تأمل کرده بود.
فای، همچنین، با ذکاوتی فوقالعادهای، بر یک سوءتفسیرِ فاحشِ هایدگر از فلسفۀ یونانی انگشت میگذارد و آن اینکه میگوید آن کسی که بر ضرورتِ تمایزنهادن میان هستی و هستنده- وجود و موجود- بهعنوانِ شرطِ لازمِ اندیشۀ فلسفی تأکید نهاد افلاطون بود و نه فیلسوفانِ پیش از افلاطون، موسوم به فیلسوفانِ پیشاسقراطی یا حکمای ملطی، و این کاملاً برخلافِ تصورِ هایدگر از فیلسوفانِ پیشاسقراطی است. طبقِ استدلالِ فای، که بهنوعی یادآورِ تحلیلِ نیچه از فیلسوفانِ پیشاسقراطی در اثرِ دورانِ جوانیاش «فلسفه در عصرِ تراژیکِ یونانیان» میباشد۲، فیلسوفانِ پیشاسقراطی از قضا مرزی میان هستی و هستندگان قائل نبودند و هستی را بهواسطۀ هستندگان تعریف میکردند و این افلاطون بود که برای اولینبار این بحث را پیش کشید که هستی مقولهای متمایز از هستندگان است و باید آن را بهشکل علیحده مطمح نظر قرار داد. این در حالی است که هایدگر میگوید با افلاطون- یعنی با آغازِ متافیزیک- هستی به ورطۀ فراموشی افکنده شد و حال او، پس از دوهزار و پانصد سال فراموشیِ متافیزیکیِ هستی، درصددِ بهدرآوردنِ آن از ورطۀ فراموشی برآمده است. فارغ از این فهمِ غلطِ هایدگر از فلسفۀ پیشاسقراطی و از فلسفۀ افلاطونی، فای اذعان میکند که در همین ادعا هم- یعنی در طرحِ ضرورتِ بهدرآوردنِ هستی از ورطۀ فراموشی- حق تقدم با کاسیرر است و نه هایدگر. لذا، با توجه به اشارهنکردنِ هایدگر به این وامگیریِ صریحِ خود از کاسیرر، فای لحنِ انتقادِ خود را تندتر کرده، هایدگر را رسماً به «انتحال» و، فراتر از آن، به «سرقتِ فکریِ آشکار» متهم میکند! البته، همچنانکه فای بحث کرده، و لذا نیاز به تکرارِ آن در این مقدمۀ کوتاه نیست، این انتحال و سرقتِ فکریِ هایدگر به کاسیرر محدود نمیشود، بلکه او در برخی مواردِ دیگر هم، بیآنکه اشاره کند، آرای دیگران را اخذ کرده، در بهاصطلاح شاهکارِ فلسفیِ خود «هستی و زمان» به هم وصله پینه کرده، به نام خود جا میزند. بر همین اساس، مترجم امیدوار است که پس از مطالعۀ این مقاله، خوانندۀ فارسیزبان متوجهِ اباطیلبودنِ تبلیغاتِ فریبندۀ دهانپرکنِ رایج در فضای رومانتیکِ حاکم بر محافلِ روشنفکری و بهاصطلاحِ دانشگاهیِ ایران بشوند که هایدگر را بهعنوان نابغهترین و بزرگترین فیلسوفِ قرنِ بیستم قالبِ خوانندگانِ ناآگاه میکنند. با وجودِ فیلسوفانِ طرازِ اول و جامعالعلومی مانندِ کاسیرر- که دربارۀ جامعالعلومبودنِ او، در گفتوگوی نگارنده با دکتر موسی اکرمی در همین پرونده بهتفصیل بحث شده- متفکری مانند هایدگر را نابغهترین و بزرگترین فیلسوفِ قرنِ بیستم خواندن از لطایفالحیل است!
مقدمۀ مقالۀ «هستی» بهمنزلۀ اسطوره یا مفهوم: هایدگر و کاسیرر،شمارۀ۲۳، بخش تجدد
برای خرید الکترونیکی و فیزیکی مجله میتوانید به فروشگاه قلمیاران مراجعه بفرمایید
- قلمیاران
- کد خبر 12029
- اندیشه و حکمت
- بدون نظر
- پرینت