سخن گفتن از سینمای بیضایی به عنوان یک فیلمساز ایرانی، در جایی که «سینمای رسمی ایران» تنها نگران عکسبرداری از یک داستان کلیشه است باید موقوف به مقدماتی باشد؛ زیرا بدون این مقدمات و بدون بازبینی عرصه و عملکرد سینمای واقعا موجود در ایران، پایگاه شایستۀ دستاوردهای بیضایی نادیده میماند.
اصطلاح سینمای رسمی ایران به آن سینمایی اطلاق شده است که تولیداتش چیزی حدود نود درصد سالن سینماهای ما را تغذیه میکند؛ مردم بیکار را، اگر که مهمانی و دید و بازدید و بستنی اکبر مشدی نباشد به چهار دیواریِ نقالخانۀ خود میکشاند و سرگرم میکند؛ داستان پیش پا افتادهای را با آه و سوز و احساس و خشونت و تعلیق و اوج و موسیقی و تاریکی و پپسی کولا به صورت تصاویر متحرک درمیآورد و میکوشد ۹۰ تا ۱۰۰ دقیقه مشتریها را در سالن نگه دارد؛ و اگر نبض بازار را بشناسد، تهیهکنندۀ ماهری داشته باشد، و اکران خوبی بگیرد دخل و خرج هم میکند. اما، هرگز، هرگز، جز از لحاظ تکنولوژی وارداتی قدمی به جلو برنمیدارد، به شوق نمیآورد، و فارغ از سرنوشت انسان امروز، مسائل امروز، دیدگاهها و دورنمای جهان به حیات خود ادامه میدهد، و در حد یک صنعت کارگاهی باقی میماند. تفاوتهایی که «سینمای رسمی امروز» با دیروز کرده عمدتاً تفاوتهایی صوری است. اما با کمی سعۀ صدر میتوان سلامت اخلاقی، اما یک بعدی، و ثبات نسبی اقتصادی را نیز در آن به جا آورد. داوری در باب آیندۀ سینمای امروز ایران هنوز زود است، و به هر حال روند «سینمای رسمی امروز» خود به ارزیابی جداگانهای نیاز دارد.
پس از چندین دههای که از عمر سینمای حرفهای در ایران میگذرد هنوز سینمای ما در حال تمرین است. هنوز بسیاری از مباحث، که در پهنۀ سینماییِ جهان حل شده، در اینجا موضوعیت و جای چون و چرا دارند (گو اینکه همۀ معیارها، ساختارها، روابط تولیدی و اهداف کلی سینمای جهان را عیناً پذیرفته است). امروز در حالی که ما هنوز سرگرم مرزبندی میان سینمای هنری و تجارتی هستیم، سینمای جهان از آن چیزهایی که ما تازه قرار است بیاموزیم برگذشته است؛ با به اصطلاح هنریترین فیلمها تجارت میکند؛ در باب حیات و اخلاق و معنویات انسان و سنگ و رودخانه فیلمهای پرجاذبه و ارشادکننده میسازد؛ شاهکارهای سینمایی جهان را در کاستهای کوچک جیبی در کتابخانههای شخصی میچیند و امکان دیدن آنها را در دورافتادهترین نقاط جهان فراهم میسازد. بخشهای مختلف فیلمسازی با خطوط کم و بیش متمایزی خط و مخاطب و جایگاه و حامیان خود را یافتهاند؛ خرج و دخل میکنند، تجارت میکنند، و هر یک به نوبۀ خود صنعت و تجارت و هنر و زبان سینما را به پیش میرانند.
مشکل سینمای رسمی ما این است (یا این بوده) که هویت ندارد. اصالت ندارد. یک بعدی است. طفیلی فیلمهای روتین آمریکایی، اروپایی و هندی است (یا بوده است). زائدۀ قابل حذف ادبیات عامیانه است. چون حرف تازه، جالب، و با اهمیتی ندارد به بازار جهانی راه ندارد. چون ناچار است در همین مرز و بوم دخل و خرج کند پس به اندازۀ همین مرز و بوم حرف میزند. و چون تیراژ اندک دارد باید کم خرج باشد. لذا کارگردان و نویسنده و طراح و بازیگر مدعی و پرتوقع را برنمیتابد. فرصت برای پرورش موضوع، پول برای دقت در جزئیات، استعداد برای دروننگری، و امکان برای شکل دادن به سینمای ایرانی را ندارد. این صورتبندی را نظریهپردازان سینمای ما، یعنی منتقدان، کامل میکنند. منتقدان سینمایی ما، که قرار است پاسداران فرهنگ و هنر سینمای ما باشند عموماً با دیدن هر نوآوری و بدعت و استقلال فکریِ نامألوفی برمیافروزند و روی ترش میکنند، و دانسته و ندانسته همان موضعی را میگیرند که قاعدتا باید تهیهکنندگان و صاحبان سینماها بگیرند.
به دلایلی از این دست، یک سینماگر خلاق و نوآور ایرانی که سینما را به عنوان زبان مستقل بیانی برگزیده و چیزی فراتر از نقش دیوارهای خانگی را جستجو کرده باشد یا مجال رشد نمییابد، و یا مهجور، خصوصی، کمکار، و سرانجام منزوی میشود، مگر آنکه انگیزهای کمیاب و ارادهای سخت داشته باشد، مثل بهرام بیضایی.
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.