مسئله شناخت (The problem of knowledge) کم و بیش از دوره یونان تا زمان کانت و پس از آن به انحای مختلف مورد توجه فیلسوفان بوده است. اما پرسش مهم آن است که تمایز و تفاوت رویکرد (approach) کانت از دیگر رویکردها در مسئله شناخت چیست؟ به نظر میرسد که عدم توجه به این تمایز و تمایزاتی از این دست در تاریخ فلسفه، اولاً سبب سوء فهم نسبت به اندیشههای نوی فیلسوف میشود و ثانیاً منجر به تحویل و ارجاع فیلسوف به دیگر فیلسوفان سابق یا لاحق میگردد و در هر دو حالت سخن و پیام جدید او شنیده نخواهد شد.
فهم فیلسوفان میتواند به نحو تدریجی باشد یا پس از فهم دقیق اندیشههایشان مورد تفسیر و تأویل قرار گیرند یا حتی تا حدی در باب آنها بدفهمیهایی صورت گیرد اما سوء فهم در باب عناصر اساسی اندیشه آنان-مانند رویکرد کلی آنها- یا بد فهمی گسترده در باب آنان قابل پذیرش نخواهد بود.
در این یادداشت سعی بر این است تا در طی دو گام سلبی و ایجابی به تمایز و تفاوت رهیافت کانتی از غیر کانتی در باب شناخت اشاره گردد.
گام سلبی:
رهیافتهای غیرکانتی
در طی تاریخ فلسفه، در باب مسئله شناخت از رهیافتهای غیر کانتی استفاده شده است. برخی از این رهیافتها را میتوان بدین ترتیب برشمرد:
۱-رهیافت متافیزیکی
(metaphysical approach):
در این رویکرد، شناخت به مثابه امری مقولی (ماهوی) یا فرامقولی (وجودی) لحاظ میشود. این رهیافت، شناخت را یا بر حسب مقولات مشایی و یا بر حسب وجود مورد تأمل قرار میدهد و بنابراین در دو چارچوب بدان میپردازد: الف-در چارچوب مقولات ارسطویی یا مشایی ب-در چارچوب فرامقولی یا هستی شناختی محض. به بیان دیگر این رویکرد، یا شناخت را از دسته معقولات اولی میداند و در پی تعریف مقولی از آن است و یا از دسته معقولات ثانی فلسفی میانگارد و در پی توصیف وجودشناختی از آن بر میآید.
برای نمونه، برخی در جستجوی تعریف مقولی-متافیزیکی از علم، آن را از مقوله کیف نفسانی یا اضافه و… میدانند. تعریفهایی از علم از قبیل: حصول صورت در نفس (کیف نفسانی) و اضافه عالم به معلوم (اضافه) از این قبیلاند. در پیجویی از توصیف فرامقولی-متافیزیکی از علم نیز برخی آن را نحوهای از وجود میدانند یعنی علم، وجودی ذهنی در ازای وجود عینی است. (این چنین نظریاتی مربوطاند به فلسفۀ متافیزیکیِ یونان در نزد افلاطون و ارسطو و نیز در فلسفه متافیزیکیِ قرون میانه در دوره اسلامی و مسیحی)
۲-رهیافت منطقی (logical approach):
در این رویکرد، شناخت به مثابه امری دارای وجه صوری و مادی لحاظ میشود و در ادامه این رهیافت، تنها عهدهدار تحقیق در وجه صوری شناخت در مقام تصورات (معنی و اقسام تعریف: لفظی و غیر لفظی و…) و تصدیقات (معنی و اقسام تصدیق: حملی و شرطی و…) و استدلالات (معنی و اقسام استدلال: استقرا و تمثیل و قیاس و…) برمیآید. (در حوزۀ منطق چنین تحقیقاتی صورت میگیرد)
۳-رهیافت روان شناختی
(psychological approach):
در این رویکرد، شناخت به مثابه امری روان شناختی یا وابسته بدان لحاظ میشود. در این رهیافت علم، یا محصول امور روانی و محفوظ بدانهاست یا اساساً از سنخ امور روانی است. به بیان دیگر یا علم، پدیدهای است که صرفاً محصول انتزاع، تجرید، مقایسه، نسبتسنجی، توجه، دقت، عادت، ممارست و… است و یا حالت و جریانی روانی در عرض دیگر امور روانی ما و از قبیل اراده، عادت، خشم، احساس خوشی و… و هم سنخ با آنهاست. (این نگاه یا قریب بدان را میتوان در علم النفس کلاسیک و روان شناسی ادراک جدید و نزد دیوید هیوم یافت.)
۴-رهیافت پدیدارشناختی
approach) phenomenological):
در این رویکرد، شناخت به مثابه امر پدیداری با مشخصههایی چون ذات داری، حیث التفات و نیز مرتبط با اموری چون شهود، امکان سلب ارتباط با پیش فرضها و… لحاظ میشود. شعار اصلی پدیدارشناسی، اهتمام به انکشاف و عزم برای آشکارسازی ذوات اشیا و امور است. هدف نخستین پدیدارشناسی فلسفی، آگاهی مستقیم از پدیدارهایی است که در تجربه و ادراک بلاواسطۀ ما آشکار می شوند و لذا به پدیدارشناسی به عنوان یک رشته پژوهشی این اجازه و امکان را میدهند که ساختارهای ماهوی یا ذاتی این پدیدارها را توصیف کند. بدین وسیله پدیدارشناسی میکوشد روشی را بکار برد که بدان وسیله توصیف آنچه را آشکار میگردد، و نیز شهود و کشف حجاب از معانی ذاتی امر معلوم را ممکن سازد. (این منظر مربوط به ادموند هوسرل است.)
۵-رهیافت دیالکتیکی
(dialectical approauch):
در این رویکرد، شناخت به مثابه امری تاریخی-دیالکتیکی یا طبقاتی و وابسته بدانها لحاظ میشود. شناخت محصول اموری فراتر از سوژه محض یا سوژه فردی یعنی حقایق تاریخی و اجتماعی است از قبیل دیالکتیک اندیشهها در تاریخ، تحولات دیالکتیکیِ اقتصادی در تاریخ و دیالکتیک طبقاتی و… . شناخت از طریق تاریخ و طبقات و جریانهای اقتصادی و… که محکوم دیالکتیکی بنیادیاند، تولید و عرضه میشود. شناخت میوهای است بر شاخههای درخت تاریخ اندیشه یا شجره جامعۀ اقتصادی که به نحو دیالکتیکی بار آمده و رشد کرده است. (این منظر را در نزد هگل و مارکس میتوان یافت.)
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.