عیسی مسیح نگفت برو و «آن را به پطرس بگو» تا گونهای پادشاهی تأسیس کند و نگفت برو و «آن را به حواریان بگو» تا گونهای اشرافیت تأسیس کند و نگفت برو و «آن را به مردم بگو» تا گونهای مردمسالاری تأسیس کند؛ بلکه گفت برو و «آن را به کلیسا بگو»(انجیل به روایت متّی، باب ۱۸، آیه ۱۷).
روشن است که سدهها و سالیان منتهی به قرن شانزدهم و هفدهم، زمانه تحولات عظیم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی بود که اروپا را در نوردید و به خصوص، حق الهی پادشاهان و پاپها اعتبار خود را از دست داد. در این شرایط که از قضا بحث ما بر روی اندیشه سیاسی در بستر آن تحولات متمرکز است، نظریهپردازانی همچون ماکیاوللی و هابز و… پدید آمدند که «پنبه اعتبار الهی فرمانروایان و بقایای آن را زدند و منشأ حاکمیت را اراده مردم دانستند». اگر از ماکیاوللی، که در حال حاضر بحث ما در مورد اندیشه سیاسی او نیست صرف نظر کنیم، تامس هابز، یکی از همان نقطه عطفهای تاریخ اندیشه سیاسی است، که نمیتوان به او نپرداخت. وانگهی، برای ما که در آستانه ایستادهایم وجود تفسیرهایی که بتواند، مفاهیم را منتقل و درک درستی از چنین اندیشمندی ارائه کند کاملاً ضروری است. در این راستا پروفسور کوئنتین اسکینر ، در کتاب هابز و آزادی جمهوریخواهانه چنین وظیفه مهمی را به عهده گرفته و در بیان نظریه هابز مینویسد :«در طرح و تمهید هابز از این قدرت عالیه، هیچ اشارهای حاکی از آن وجود ندارد که قدرت حاکم، در اصل یا ماهیت خود ملکوتی و الهی است. بر خلاف، سر تاجدار پادشاه یا حکم نشان داده میشود که از بدنه مردم برآمده، که به صراحت تأکید هابز را تأیید میکند که حق فرمانروایان همیشه از پیمانی که با اتباعشان بستهاند سرچشمه میگیرد»(اسکینر،۱۳،۱۳۹۷).
نگارهها و نسبت آنها با نوشتۀ هابز
فصل نخست این کتاب اسکینر، با عنوان سرآغازهای اومانیستی هابز شروع میشود. او از همین ابتدا، بحث خود را اینگونه آغاز میکند که هابز در پیشگفتار شهروند به ما گفته است که فقط زمانی که احساس کرد جنگ داخلی نزدیک است ناچار شد که به بحثهایی درباره حقوق پادشاه و تکلیف اتباع او بپردازد. با این وجود، به نظر میرسد، آنچه که بیش از همه بحث اسکینر را در این فصل نخست برجسته میکند، تأکید او به بحثهایی از نگارگری وقایع است. او با اشاره به ترجمه هابز از توسیدید نشان میدهد که فیلسوف، به نحو چشمگیر، پیرو و وفادار کارکردهای ادبی اومانیستی است. بدیهی است که در زمانهای که هابز مینوشت این بحث از نگارگری به یکی از علاقههای اساسی ادبیات اومانیستی مبدل شده بود و بر آن بود که مؤثرترین راه برای به حرکت درآوردن جمعی از حضار این است که به آنها نوعی ایماژ یا تصویر ارائه دهیم، آنهم به نحوی که تصویری از آنچه که میخواهیم، در ذهنشان باقی بماند. در نهایت ثابت شد که انگارههای بصری میتواند تأثیری شگرف و حتی نیرومندتر داشته باشد. اسکینر توضیح میدهد که هابز زمانی که سرنگاره مزّین بر ترجمه خود از توسیدید را افزود، در واقع به سنت کاملاً ثبت شده اومانیستی، یعنی جذابیت بصری ورود کرد. بنابراین اکنون میتوان دریافت که چرا هابز آن تصویر تاجدار را که درون آن انسانهایی وجود دارند در ابتدای لویاتان قرار داده بود. پس به نظر میرسد که یکی از آن مباحثی که باید در لا به لای خطوط اندیشه سیاسی هابز به آن توجه کنیم، نگارهها و نسبت آنها با نوشتهای است که برای فهم تئوری او ناچار باید به آن بپردازیم.
محل نزاع ماکیاولی با ارسطو
اسکینر با گوشزد کردن این نکته، ما را وارد فضا و مبانی اندیشه سیاسی هابز میکند و با گشودن فصلی تحت عنوان اصول قانون نشان میدهد که سیزده فصل نخست این کتاب، بحث هابز درباره کل سرشت انسان، متشکل از قدرتهای طبیعی بدن و ذهن او است. اما مهم است که بدانیم، فیلسوف، پس از این، به این موضوع هم پرداخته بود که انسانی که به چنین قدرتهایی آراسته باشد چگونه میتواند به دستیابی برای ایمنی کافی و صلح و آرامش مشترک امیدوار باشد و همین بحث است که تحت عنوان «پیکرسیاسی»، سه ماه بعد منتشر میشود. در این بحث، اسکینر، مجدد ما را به بحث نگارهها سوق میدهد تا با تأکید بر نگارهها به وضعیتی بپردازد که «مردی دار و ندارش را از کشتی به دریا میریزد تا از مهلکه جان سالم به در ببرد». او سپس با ارجاع به نگارهای که یوآخیم کامراریوس آن را در سده سوم عرضه کرده بود، این تنگنای دو وجهی را بیان میکند. اسکینر با نشان دادن محل نزاع، حالتی مشابه را از زبان ارسطو بیان میکند تا این نکته را در دیدگاه ارسطو برجسته کرده باشد که چنین فردی «تا حدودی این کار را به اجبار و تا حدودی به اراده خود انجام میدهد(اسکینر،۵۱). اما واکنش ضدشهودی هابز این است که رفتار چنین فردی بیش از اینکه بر علیه ارادهاش باشد به این دلیل است که از خطر بجهد و علیه اراده نیست، زیرا هیچ راه دیگری برای صیانت ذات خود نمیبیند»(همان،۵۱). به این ترتیب میتوان دریافت که اگرچه فرد به ناچار تحت اضطرار عمل میکند، اما این عمل برخاسته از اراده او است. اما ثبات دیدگاه هابز درباره این بحث و آن واکنش ضد شهودی، از این جا روشن میشود که اگرچه او در اصول به خط استدلال متفاوتی قدم نهاده است، اما در نهایت این نظر اولیه فیلسوف، درباره این که اعمالی که تحت فشار صورت میگیرد یکسره خود خواسته است با صراحت و روشنی مجدد تأکید میشود. از همین جهت نباید در اینجا، خطوط استدلالهای متفاوتی که وجود دارد، مخاطب را دچار سردرگمی کند. لذا، میتوان با تأکید کردن بر نگاره کامراریوس به همان ثبات دیدگاه هابز درباره انجام عملی که تحت فشار صورت میگیرد و خودخواسته بودن آن، خط واحد استدلال فیلسوف را دریافت. به نظر میرسد که این بحث از شرایط اضطرار و خودخواسته بودن عمل، در اندیشه سیاسی هابز از این جهت واجد اهمیت است که افراد باید، اجتماعسیاسی را با تعهد پدید آورند و تعّهد به اجتماع سیاسی یا دولت مستلزم این است که ما این مبنا را که در نگاره کامراریوس و به نحو کلی بحث هابز از اراده و تمنا و محل نزاع او با ارسطو و برمهال و… به خوبی دریابیم.
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.
- قلمیاران
- کد خبر 11738
- آخرین خبر , آخرین مطالب , اندیشه و حکمت , تجدد , شماره آخر
- بدون نظر
- پرینت