تاریخ جهانی آنگونه که هگل میگوید با هخامنشیان آغاز میشود. هگل در درسگفتارهای تاریخ خود از کورش بزرگ به عنوان رایش نام میبرد. با توجه به این نکته، که از اصلیترین مفاهیم تاریخ اندیشه وحدت در کثرت است، هگل از کورش بزرگ به عنوان رایش یاد میکند. اطلاق رایش به کورش بزرگ هخامنشی از سوی وی، با توجه به منابعی که هگل در صحبتهای خود از آنان یاد میکند، موضوعی بسیار مهم را به ما میآموزد و آن این است که هگل با خواندن تاریخ کلاسیک یونان و متون مقدس این موضوع را دریافته بود که کارکرد شاهنشاه هخامنشی با امپراطوران رومیدر سیاست متفاوت است، از همین روی است که وی به کورش بزرگ رایش میگوید و از مفهوم امپراطور برای خطاب به کورش بزرگ استفاده نمیکند. این مسأله میتواند در بررسی تاریخ ایران موضوعی مهم و قابل پیگیری باشد؛ که امروزه تحت تاثیر تاریخنگاریهای مبتنی بر ایدئولوژی و سیاستزده دچار بیتوجهی شده است. موضوع مورد توجه هگل در خصوص کورش بزرگ همان مفهوم وحدت در کثرت بود که کورش بزرگ برای نخستین بار توانست آن را به جهانیان نشان دهد. شاهنشاهیای که کورش بزرگ برآورد، صورت عینیت یافته از یک فرهنگ ملی بود. از همین روی، مادامیکه ما از کورش بزرگ و یا سایر اشخاص تأثیرگذار در یک فرهنگ صحبت میکنیم، بایسته است که خواننده بداند مراد از این اشخاص اتکا به یک شخص نیست بلکه این موضوع اعتناء به فرهنگی است که ایران را پدید آورده است.
شاهنشاهیای که کورش بزرگ بنیادگذاری کرد، به دست پسرش کمبوجیه رسید و پس از مرگ وی این شاهنشاهی به داریوش بزرگ رسید که او را میتوان منسجمترین و خردمندترین شاهنشاه هخامنشی با توجه به عمل و خرد سیاسی نامید. داریوش با کنشهایی که انجام داد موفق به انجام کاری شد که تا قرنها بعد از وی، رکن اصلی سنت ایرانی را شامل میشد. وی توانست سنت اعتقادی و فرهنگی ایرانی، مبتنی بر شاه آرمانی را به نهاد تبدیل کند. آنچه پیش از وی در نظامهای اعتقادی و اساطیری در نظر سیر میکرد توسط وی وارد حوزه عمل گردید. با نگاهی به کنشها و گفتههای داریوش بزرگ که در کتیبهها بازتاب یافته است، میتوان نتایجی را حاصل کرد که چرا هخامنشیان آغازگر تاریخ جهانیاند، موضوعی که البته در حضور تاریخی کورش بزرگ نیز نمایان است.
با نگاهی به کتب تاریخ کلاسیک در یونان و کتب مقدس در خاورمیانه با تأکید به کتب عهد عتیق قوم بنی اسرائیل حضور این شخصیتها در متون یاد شده، نقش پر اهمیت آنان به عنوان نماینده جهان ایرانی در جهان متمدن را به سهولت میتوان دید. این که نمایندگانی از فرهنگ یک ملت پیوسته در سنتهای تاریخنگاری و متون دینی دیگر اقوام و ملتهای تاریخی حضور دارند در آن متون خبر از اندیشهای از سوی ایرانیان است که بسیار قابل تأمل است. آن اندیشه که میتوان ذیل تاریخ اندیشه آن را مدون و بررسی کرد، همراه با مسئلهای بزرگ است که هنوز کاری دقیق و جدی دربارهاش انجام نشده است؛ این است که چطور ملتی و بر چه مبنا و ساختاری در حاکمیت یک ملت، ۲۶ قرن پیش، علاوه بر خود و تفکر درون خود به بیرون از خود و اطرافیان و همسایگان نیز اندیشه کرده و برای آنها برنامهریزی و بسته به شرایط، کنشهایی را داشته است. انجام کنشهایی از سوی شاهنشاهی هخامنشی بنا به شرایط زمانه و موقعیتها این شرایط را به وجود آورد که آنها همزمان که به خود و دیگری و بیرون از خود اندیشه میکردند دوباره به شرایط خود در نسبت با شرایط دیگری تفکر کردهاند و اینگونه بودهاست که چنین وحدتی را از میان کثرت اقوام گوناگون با زبانها و فرهنگهای مختلف بنا کردند. با توجه به این موضوعات است که باید گفت جای خالی تاریخ اندیشه در ایران باستان، که بتواند با اتکا بر تاریخ آگاهی نوشته شود، بسیار احساس میشود.
داریوش بزرگ، آنگونه که خود در کتیبه بنای کاخ شوش بیان میکند، با استفاده از تکنیکهای معماری و هنری اقوام و ملل تابع شاهنشاهی ایران توانست ذهن ایرانی را در آن پیاده سازد و معماری مبتنی بر اندیشه شاهی به وجود آورد. درست همانجا که داریوش بزرگ در کتیبه احداث کاخ شوش میگوید: کندن و پر کردن و پختن آجرها و خشتها با بابلیان بود؛ تیرهای سرو از محلی به نام لبنان آورده شود؛ مردم آشور که آنها را تا بابل آوردند؛ مردمیاز اهالی کاریه و ایونیه (آسیای صغیر) آن را از بابل به شوش حمل کردند؛ الوار درخت یاکا از قندهار و کرمان آورده شد، و زر از سارد و بلخ، لاجورد و عقیق از سغد و فیروزه از خراسان، نقره و آبنوس از مصر، عاج از حبشه، هند و آراخوزیه آورده شد. سنگ ستونها از مناطقی آبیرادو در عیلام و سنگبران و معدن کاران و پیکرتراشان از سارد و ایونی، داریوش در این کتیبه زرگران خود را نیز از اهالی مصر و ماد معرفی میکند.
این کتیبه آنگونه که از منطق نوشته برمیآید، با مقدمهای طولانی همچون سایر کتیبهها و تکوین جهان و بعد القاب و سپس لحن بیان شخصیتر میشود. در این کتیبه داریوش شاه تأکید میکند که پیش از مرگ پدر و پدر بزرگش شاهنشاه شده و البته به خواست و یاری اهورامزدا و هم اینکه نامیاز اقوام و ملل تشکیلدهنده شاهنشاهی را در پدید آوردن بنای معماری یاد میکند. این موضوع از این بابت مهم است که داریوش شاه به دو مفهوم تاکید دارد: نخست به مشروعیت خود مبتنی بر حق الهی است که مختص به اوست؛ چرا که اگر بحث او در قدرت گرفتن صرفاً نژادی میبود، میبایست پدر و پدربزرگ پیش از وی به قدرت میرسیدند یا ادعای حکومت میکردند. دیگر اینکه داریوش با یادآوری اقوام و ملل تابع شاهنشاهی ایران و همکاری آنها در ساخت بنا، آن هم آنگونه که در کتیبه میگوید که با نظر وی انجام شد، به گونهای وحدت در کثرت را بیان کرده که کاخ یاد شده را با توجه به متن کتیبه میتوان نمونه عینیتیافته مفهوم وحدت در کثرت دید. با نگاهی به ساختار این کتیبه و بنیان کاخی که با نظر شاهنشاه و همکاری زیرمجموعههای شاهنشاهی بنا شده است، میتوان این موضوع را مشاهده کرد که داریوش چگونه توانست نهادی قدرتمند با نام شاهنشاهی بنا کند که تمامیاقوام و مللهای تاریخی که موجودیت سیاسی کوچکتری به نسبت شاهنشاهی داشتند و پیشتر وابسته به یک قومیت و تاریخی محلی بودند، توانستند درون آن خود را صاحب منافع مشترک ببینند. این موضوع را به تفصیل بیشتری میتوان در تخت جمشید مشاهده کرد. این موضوع درست برعکس نظر روشنفکران به اصطلاح اخلاقمحوری است که از روی جهل میپندارند معماری هخامنشیان را رومیها که آن زمان اصلاً وجود نداشتند بنا کردند و از آنجایی که اندیشههای ایشان، که مصلوب به جهل مرکب نیز هست، میپندارند که نظر ایشان درست است؛ چرا که در فهم واقعی و شناخت از علوم انسانی آنقدر ایدئولوژیزده هستند که هیچ چیزی را بیرون از ایدئولوژی خود نمیتوانند فهم کنند. این فهم ایدئولوژیزده از علوم انسانی ایشان را به ورطهای چنان مبتذل میکشاند که تفاوت نظر را با نظریه نمیتوانند فهم کنند و میپندارند هر چه در ذهن جاهل آنها تراوش میشود یک نظریه است در حالی که در مهربانانهترین حالت میتوان آن شطحیات را همچون لطیفههای عارفانه دانست.
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.