در مسند آهنگساز تا امروز ۶ اپرا، ۵ سمفونی، کارهایی در زمینه موسیقی کر، موسیقی مجلسی، موسیقی باله، پیانو و خوانندگی، و همچنین کنسرتوهایی برای پیانو، ویولن، گیتار، سلو و پیپا، در کنار موسیقیهای متن فیلم ساخته است. او بیش از ۱۰۰ اثر با لیبلهایی مانند آرسیای، فیلیپس، امی و ایاسوی منتشر کردهاست. در یکی از عصرهای معتدل پاییز به خانهاش رفتیم. خانهاش در خیابان سیتیر است که روزگاری قوامالسلطنه نام داشت. خیابانی که سنگفرشهای نوپدیدش، خبر از اصالت و دیرسالی میدهد. در همسایگیاش خانه ایرج میرزا هم بوده است که چندی پیش بر اثر گودبرداری آوار شد و فرو ریخت… همیشه وعده دیدارهایش را در هتل نادری میگذاشت اما این بار به خاطر سفارش یک کاناپه ناچار شد ما را به خانهاش فرابخواند. از او وقتی پرسیدیم چرا سالهاست در خیابان سیتیر مانده و جای زندگیاش را تغییر نداده است، به ما گفت که به خاطر کلوب ارامنه و کافه نادری و هر چه در حافظه این خیابان است، اینجا ماندهام. خانهاش پر از عکسهای خانوادگی بود. پیانویی هم در کنج اتاق از چهرۀ اصیل استاد با ما حرف میزد. استادی که بزرگترین آثار حماسیِ ادبیات این سرزمین را به موسیقی رساند و به دنیا شناساند. این بار، نه به خاطر چند و چون پیرامون موسیقی، بلکه به بهانۀ کتاب تازهاش خرستان به سراغش رفتیم. مجموعه داستانهای طنز که با استقبال خوبی هم روبهرو شده است. خرستان چهرۀ دیگری از وی را به ما نشان میدهد. چهرهای که نابهنجاریهای جدیِ انسان این روزگار را به نیشخند میگیرد. در خرستان خریتهای ما انسانها در قالب کردار و رفتار جانوری چهارپا که خر نام دارد، نشان داده میشود. در خلال گفتگو با وی، پیگیریاش برای تحویل کاناپۀ نویی که سفارش داده بود و تماسهایی که فرد سازنده میگرفت، گفتگو را طولانیتر کرد و ما را هم خوشحالتر که بیشتر میهمان استاد خواهیم ماند. سرآخر، انگار که سازنده کاناپه با ما تبانی کرده بود، وقتی استاد آخرین پرسش را پاسخ داد، زنگ خانهاش به صدا درآمد و کاناپه هم رسید و همه چیز ختم به خیر شد. آنچه در پی میخوانید حاصل گفتوشنودی است که آن روز پیرامون خرستان با لوریس چکناوریان انجام دادهایم.
در زندگی هر هنرمندی معمولا بزنگاهی وجود دارد که سبب میشود یکی از انواع هنرها برایش جدی شده و به آن بپردازد. حال چه رویداد یا وضعیتی سبب شد که سوای موسیقی، ادبیات هم برای شما جدی بشود، تا حدی که به نوشتن هم روی بیاورید؟
ج: فکر میکنم این رویداد به کودکیام بازمیگردد. من در کودکی مدام کلمه اقلیت را میشنیدم. در موقعیتی بزرگ شدم که معمولا ارامنه را با برچسبهای ناخوشایندی خطاب میکردند. برای نمونه، میگفتند: سگ ارمنی، جاروکش جهمنی… و ما در چنین شرایطی بزرگ میشدیم. در تمام این مدت حسی شبیه به یتیم بودن همراه من بود؛ یعنی من در مملکتی اقلیت به شمار میآمدم که از زمان کورش اجدادم اینجا را ساخته بودند ولی حالا به عنوان ایرانی روی من حساب باز نمیکردند، و همچنین، تأثیر ناخودآگاهِ آن کشتار و آوارگی از سوی کمونیستها و عثمانیها و حوادثی که در پیِ آن برای پدر و مادر من پیش آمده بود همیشه با من بود. تمام این موارد در وجود من حس مبارزه برای هویتام را قوت میبخشید و در زندگی من تاثیرگذار بود.
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.