روزگار برهنگیِ فرهنگی سر در نشیب نهاده است
شما اینجا هستید
ادبیات » روزگار برهنگیِ فرهنگی سر در نشیب نهاده است

با پارسیِ پیراستهای که سخن میگوید او را میشناسیم. با اینکه کسی واژههای غیر پارسی و عربی و فرنگی را با صدا و آوای او نشنیده است. با لبخندهای آرام و چهرهای فراخ، با واژههای شیرینِ فارسیِ کمتر شنیدهشدهای که به زبان میراند، میشناسیمش. با کتابهایی که در آغازشان نوشته به ترجمه «میرجلالالدین کزازی» او را به یاد میآوریم، با شعرهایی که نام شاعر در پایانش با تخلص «زروان» آمده است. او را با پشتیبانیای که از ایرانزمین و فرهنگ و ادب پارسی و تمدن ما میکند، میشناسیم. با «ما ایرانیانِ» بلند و بااقتداری که میگوید. میرجلالالدین کزازی، یعنی آب و آیینه، بیکران سبز، پارسا و ترسا، رخسار صبح، نامه باستان، دیدار با اژدها و دهها کتاب دیگری که نوشته است؛ کزازی یعنی ترجمههایی از انهاید و ویرژیل و ایلیاد و اودیسه هومر و افسانهها و حماسههایی از سراسر جهان که او از گونهای دیگر بازگردانده است. او کسی است که اسپانیایی و فرانسوی و آلمانی و انگلیسی را خوب میداند و باز اینگونه پارسی سخن میگوید. این بار به بهانه هفتاد سالگیاش با گفت و شنودی متفاوت پیرامون نیم قرن کارنامه ادبی و فرهنگی او در نخستین روزهای بهار به سراغش رفتیم تا فصل را شیرینتر و دلپذیرتر آغاز کرده باشیم. از جای جای کارنامه فرهنگیاش پرسیدیم و او هم همچون همیشه به همه پرسشهای ما پاسخ داد و حاصل این دیدار گفت و شنودی است که پیش روی شماست:

 

 

در زندگی هر انسانی معمولا رویدادی پیش میآید که به ضرورت کار و کنشی پی ببرد و به آن دلمشغول بشود. در زندگی شما چه رویدادی پیش آمد که ضرورت پرداختن به ادبیات و فرهنگ را برایتان ضروری کرد؟

ج: این پرسشی است نغز. اگر من بخواهم پاسخی سخت کوتاه بدان بدهم، آنچه می‌‌توانم گفت این است که به

شیوه‌ای شگرف کار و ساز آن یکسره بر من روشن نیست. هر چند می‌توانم راز آن را به گونه‌ای بگشایم اما به هر روی، این رازگشایی گمان‌زادی و بی چند و چون نمی‌تواند بود. آغازگر پیوند ژرف من با سخن پارسی شد. هر چند زمینه آن بی‌گمان از پیش فراهم شده بود: من در خانواده‌ای فرهنگی زاده و بالیده‌ام. خانواده‌ای که بنیادگزار شیوه‌ای نو در آموزش و پرورش کرمانشاه است. پدر که خدایش بیامرزاد، مردی بود فرهیخته و فرهنگ‌ور، سخت دلبسته فرهنگ و تاریخ ایران و ادب پارسی. گه‌گاه، هرچند اندک، شعری هم می‌سرود. کتابخانه‌ای فراهم آورده بود که در آن سالیان بسیار مرا سودمند می‌افتاد. من خواندن کتاب را پیش از آنکه به دبستان بروم آغاز کرده‌ام؛ از ماهنامه‌ها و هفته‌نامه‌هایی که بسیار اندک در آن سالیان برای کودکان و نوجوانان فراهم می‌شد، آشنایی با کتاب را آغاز نهادم و از آن پس همواره پی گرفتم. اما آن رخداد بود که مرا به جهانی جادوانه و آکنده از مازهای راز؛ آکنده از شور و شیفتگی درافکند: جهان ادب و فرهنگ ایران. شاید در سالیان آغازین دبستان بودم که همراه با خانواده رفته بودیم به در و دشت. آن زمان دهستانی از آن ما بود. در روزهای آسودگی به آن ده می‌رفتیم؛ روزهای شادمانی ما کودکان شمرده می‌شد. روز را سراسر به گشت و گذار در دشت‌ها و باغ‌ها و کوهساران می‌گذرانیدیم. به یاد دارم که روزی، پسین‌گاهان، در چمنی همراه با خانواده، به همان سان خانواده اَفدَر (=عم) نشسته بودیم. افدرزادگان (=عمه‌زادگان) من در آن زمان در سالیان جوانی بودند؛ یا سال‌های جوانی را می‌گذرانیدند یا دیپلم خود را گرفته بودند. از هر دری سخن می‌رفت. بناگاه یکی از این افدرزادگان که مهینه دیگران بود، بیتی را بر زبان راند. آن بیت را هم به یاد ندارم. از آن پیش هم من بیت‌هایی بلند، دلپسند، ارجمند از پدر و دیگران شنیده بودم اما به شیوه‌ای شگفت‌آور و رازآلود و فسون‌کار. آن بیت سخت در من کارگر افتاد؛ از رویه‌ها به ژرفاها راه برد. با شنیدن آن بیت، جهانی بر من گشوده شد که تا آن زمان با آن بیگانه بودم. آن بیت بر من آشکار داشت که آن مرز براّ و بنیادین و بی چند و چون که زبان را از ادب می‌گسلد و جدا می‌دارد و باز می‌شناساند، چیست. در همان اندیشه‌های تنگ و کم‌دامنه سالیان کودکی. آن بیت از یاد من گذشت و به نهاد من رسید؛ دل مرا نواخت. می‌توانم گفت فروسفت و شکافت. از آن پس من نتوانستم از این جهان؛ جهانی که بناگاه و ناخواسته در آن افتاده بودم دل بکنم و بیرون بیایم. شاید اگر آن بیت به گوش من نمی‌رسید، من هم‌اکنون در اینجا در برابر شما ننشسته بودم. در این زمینه با شما گفتگو نمی‌کردم. شاید به راهی دیگر می‌افتادم و می‌رفتم. شاید پزشک می‌شدم یا اندازه‌گر (=مهندس) یا فنّ‌دان یا به هر روی آنچه اکنون هستم نمی‌بودم. من باور دارم که گاه بیتی یا سخنی یا رفتاری، حتی نگاهی، می‌تواند آنچنان کاونده و کارساز باشد که راه و شیوه زندگانیِ کسی را یکسره دیگر کند. آن بیت چنین کارکردی در زندگانی من داشت. نمی‌خواهم انگاره و دیدگاه خود را در این زمینه با شما در میان بنهم؛ چون این گفتگو سخت به درازا خواهد کشید. اگر نیاز بود در گفتگویی دیگر به رازگشایی از این پدیده شگفتِ نابیوسانِ رازآمیز می‌پردازم.

 

میدانیم که در سالهای کودکی در مدرسه آلیانس کرمانشاه هم درس خواندهاید. از سوی دیگر، یکی از زبانهایی که بدان تسلط کامل دارید زبان فرانسه است. تحصیل در مدرسه آلیانس پیوندی با زبان فرانسه آموختن شما دارد؟

ج: نه. این رخداد هیچ پیوندی با آموزش زبان فرانسوی ندارد.

 

جهت خرید این شماره ماهنامه قلم‌یاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

قلم یاران | ماهنامه فرهنگی و اجتماعی و ادبی