«اگر [گفتنِ] حقیقت به رسوایی میانجامد، استقبال از رسوایی بهتر است تا ترک حقیقت». ۲
با سیطرهای که ایدئولوژیها از نیم سده پیش پیدا کردهاند، به نظر میرسد که در شرایط کنونی، «آگاهییابیِ نوین ایرانیان» جز از مجرای نقادی ایدئولوژیها، یعنی ایضاحِ منطقِ سیطره آگاهی کاذبی که در میدان معرفتی ایدئولوژیها تکوین پیدا کرده است، امکانپذیر نخواهد بود (جوادطباطبایی). همچنین، دهههایی از تاریخ ایران که با شکست ایران در جنگهای ایران و روس آغاز شد و با پیروزی «جنبش مشروطه خواهی» به پایان رسید، دورهای بود که به تدریج «قرون وسطای» تاریخ ایران سپری شد و ایران در «آستانه» دوران جدید خود ایستاد(طباطبایی، سیدجواد، ۱۳۹۵، ۵۲۷).
به تعبیر جواد طباطبایی، این ایستادن در «آستانه» ، خود، سترگ است. اما از دههها پیش و درست از زمانی که ایدئولوژیهای سیاسی، ایران را از درون به «بیماری مزمن» دچار ساخته، برخلاف آنچه که در ظاهر امر مشاهده میشود -و شاید بهتر است گفته شود در جایی که ایدئولوژیهای سیاسی واقعیت ایران را پنهان کردهاند-، این بدن، همچنان از درون، از اثر تزریق سم این ایدئولوژیها درد میکشد. به این ترتیب و در این شرایط، نه تنها «آگاهییابینوین» ممکن نمیشود، که حتی واقعیت این ایران به عنوان یک «کل»، که «اجزاء» میبایست «به ضرورت»، خود را در نسبت با آن تعیّن ببخشند_یعنی «کل در جزء» و «جزء در کل» به نحوی منعکس شود که صیرورت مدام از این به آن و بالعکس نشاندهد که «کل همان جزء و جزء همان کل است»_، به محاق میرود. اما اگر در حال حاضر، این «انعکاس مدام کل در جزء و جزء در کل» را برای برجسته ساختن اهمیت پرسش از ایران به عنوان مفهوم ایران و تحقّق بالفعلِ برونذات مفهومِ ایران_ که یک سوی آن ساحت نظر و سوی دیگر واقعیتخارجی آن است_، حفظ کنیم، نمیتوانیم از این نکته غفلت کنیم که این «سَم» از کجا به درون ایران تزریق میشٌد؟ ایضاً، اگر بپذیریم که خارج از مرزهای ایران، جریانهایی وجود داشتند که در جدال با یکدیگر و برای حفظ موجودیت خود فعالیّت میکردند، آنگاه باید اذعان کنیم که ایران، به دلیل قرار گرفتن در مختصّات جغرافیایی مهم خود، نمیتوانست از تندباد آن جدالها در امان بماند؛ به نحوی که به هر صورت آن جریانها خواسته و ناخواسته بر روی این ایران اثرگذار بودند؛ اما حضور واسطههایی چون «احسان طبری» و… کافی بود تا به حضور «تندبادهایِ مسموم» در ایران سرعت ببخشد. جریانی که با حزب توده ایران و آن «بدترین نوع تأسیس» آغاز شد، تا تقیارانی و «احسان طبری» و کیانوری دست به دست یکدیگر بدهند تا آگاهانه، یک بار برای همیشه کار ایران را بسازند. برای ما این مسئله نمیتواند پذیرفتنی باشد که در دورهای که ایران از درون دچار بحرانهای جدی اقتصادی و فرهنگی و… شده بود، جریان چپ به دلیل استعداد ایران، میتوانست به یگانه جریان مسلّط تبدیل شود؛ بلکه میتوانیم استدلال کنیم که فقط نگرشی تیزبین از سوی هواداران چپ کافی بود تا این مسئله را برای آنها روشن کند که در میدان «آگاهی کاذب» قرار گرفتهاند.
به نظر میرسد که پشتوانه این اصطلاح پیشتر به توضیح انگلس، از برخی نواحی آرای مارکس بازمیگردد. هرچند مارکس، خود این اصطلاح را به کار نمیبرد، اما به دفعات از «ایدهئولوژی»، «کذب منطقی» و «جادوی کالای کذب» سخن گفته است. بحران مورد اشاره انگلس، در ضمن، فقط وجهی از بحرانی بود که پس از انقلاب فرانسه در افق بحثهای اروپایی ظاهر شده بود. به عبارت دیگر، بحران نسبت میان نظر و عمل، از عواقب آن زمینلرزهای بود که در پایههای عقل روشنگری افتاده بود و از این جهت بود که تلقی انگلس از این بحران در جامه مارکسیسم، بسیاری از مباحث چپ را رقم زد (قاسمی، هومن،۱۳۹۶، ۳۸).
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.
- قلمیاران
- کد خبر 11653
- کلوپ روشنفکری
- بدون نظر
- پرینت