«روح زمانه فرمان به پیش داده است و این فرمان اجراء خواهد شد. غول پیشرفت در این زمان، کفشهایی به پا کرده است که هر یک هفت فرسنگ درازا دارد»( تأمّلی درباره ایران. جلد دوّم: نظریه حکومت قانون در ایران؛ بخش دوّم: مبانی نظریه مشروطهخواهی. Hegel, Briefe, II, 85-6).
مواجهه با فیلسوفان و اندیشمندان و گفت و گو با آنها، کاری نیست که بتوان آن را از سر بازیچه انجام داد. با توجه به اینکه، هنوز این مشکل درونیِ نظام سنت و مواجهه با آن از سر بازیچه، به قوت خود باقی مانده و علیرغم هیاهوی اهل نظر، تاریخ فلسفهای که بتواند منطق پیوند درونی این ناحیه از سنت را توضیح دهد تدوین نشده، جای شگفت نیست که تشت «تاریخ فلسفهنویسی» از بام اهل نظر با همه محتوای مشوّش آن بیفتد. اگر از این مسئله که فعلاً جای پرداختن تفصیلی به آن نیست درگذریم، باید بگوییم در چند سدۀ اخیر به نحو عام و به نحو خاص در چند دهه اخیر، این سنت نه تنها مورد بازخوانی جدی قرار نگرفته که حتی در حال خاک خوردن است و به احتمال فراوان، تا اطلاع ثانوی و تا زمانی که بازخوانی و نقد جدی نشود به همین وضعیت دچار خواهد بود. اگر از هیاهوی اهل روشنفکری به خصوص در چند دهه اخیر و ادعای پرطمطراق در بازخوانی سنت صرف نظر کنیم، میتوانیم دریافت که فلسفه در «اینجا و اکنون» در «هاویه» تکرار مکررات و تقلید در تقلید و شرح بر شرح گرفتار شده است؛ روشن است که در این شرایطِ تقلید و تکرار، نه تنها بازخوانی سنت ممکن نمیشود که حتی انتقال این ناحیه از سنت بدون نقد آن، راه را بر «تهیشدن سنت» از خود هموار میکند، تا جایی که این تصلّب به حدی میرسد که حتی « سنت هم نمیتواند به زبان خود سخن بگوید»(تعبیرجوادطباطبایی)، و از این روی، جای تعجب نیست که پیش از هر حرکتی، تبیین این شرایط ضرورت داشته باشد. وانگهی، اولین شرط نقادی این «منطقه»، «فروریختن قداست بیجهت بخشیده شده به فلسفۀ اسلامی»، و تبیین شرایط «امکان»ِ نزدیک شدن به این فلسفه و نقد آن است. در واقع، اهل نظر که امروز میبایست با نگرشی نقادانه به این ناحیه از سنت رجوع کنند، در بیالتفاتی به مبانی و گرفتار شدن در وضع تقلید، از نخستین عوامل «تصلّب در این ناحیه از نظام اندیشیدن هستند». با توجه به ذکر همین نکات، میتوان دریافت که اکنون بیشترین تأکید ما بر «تبیین شرایطِ وضع تقلید» است؛ چراکه با تحمیل این وضعیت مقلّدانه و نیز با «تحمیل شدن مناسبات» و «پدیدارشدن مفاهیم جدید» در افق پیشروی ما، کاری که در بهترن حالت ممکن در حال انجام است، اندیشیدن در درون همان نظام سنت و ناحیهای از آن با همان یگانه منطق تقلید است که اصلاً قادر به عبور دادن مفاهیم و «شرایط شناسایی گسلها» و توضیح آن نیست. «پس جای شگفت نیست که در این شرایط، پیوند این ناحیه از نظام اندیشیدن با آگاهی تاریخی از دست برود، که در واقع میتوان از آن به تصلّب در نظام سنت تعبیر کرد»(طباطبایی،۱۳۹۳: ۲۹) لذا، اگر حتی به فرض بپذیریم که گونهای آگاهی از تغییر اوضاع اجتماعی و انسانی در وعاء ذهن شکل گرفته، اما جای طرح این پرسش باقی میماند که چرا ما نتوانستیم مختصات سنت را در همه نواحی آن، متناسب با پدیدار شدن شرایط جدید توضیح بدهیم؟ البته این گسست ناظر بر شکافی است که میان عمل و نظر ایجاد شده و زمانی که سنت نتواند مفاهیم مندرج در خود را موضوع خود قرار دهد، دستخوش گسست از آگاهی تاریخی میشود؛ تا جایی که دیگر قادر به پاسخگویی به مسائل جدید نیست. اما یادآوری این نکته ضروری است که این انتقالِ انتقادیِ سنت به خودی خود ممکن نمیشود، بلکه نیازمند حضور کسانی از «اهل نظر» است که هم نظام مفاهیم «قدیم» را به خوبی بشناسند و با شناسایی گسستها و گسلهایی که در مکانهایی از آن پدیدار شده، آشنایی به هم رسانده باشند و دستکم «مبانی اندیشه جدید» را به خوبی بازخوانی و شناسایی کنند. اما برعکس، شمار کسانی که در حال حاضر بخواهند در متن اثرشان نشان دهند که هم با سنت و هم اندیشه جدید آشنایی دارند به مثابه «النادر کالمعدوم» است. این تأکید بر اندیشه جدید نیازمند توضیح نظری و تبیین علتشناسی پرداختن به آن است تا این مسئله برجسته شود که سیر تحول مفاهیم در نظام اندیشیدن غربی چگونه ممکن شده است؟ اما این توضیح به معنای آن نیست که در حالت موجود بخواهیم مختصات خود را با مفاهیمی توضیح دهیم که به خودی خود برای ما موضوعیت ندارد؛ روشن است که به سرانجام رساندن این پروژۀ دشوار، نیازمند اجتهاد و درک شرایط پیچیده حاکم بر نظام و منطق تحول مفاهیم است و نمیتواند با کارهای «روشنفکرانهای که از روی تفنّن برگزار میشود» نسبتی داشته باشد. از همین روی، جواد طباطبایی، در کتاب «تاریخ اندیشۀ سیاسی جدید در اروپا»، در ادامه تبیین این شرایط، مینویسد: «تهی شدن مضمون مفاهیم، راه انتقال از مفهومی به مفهوم دیگر را هموار کرد. با آغاز دوران جدید تاریخ ایران، از پیامدهای عمدۀ بیالتفاتی به مبانی اندیشه قدیم و جدید، و بیتوجهی به تمایزهای مضمون مفاهیم دو نظام اندیشه، لغزش از قدیم به جدید و جدید به قدیم بود که من از زمان و مکان آن به لغزشگاه تعبیر خواهم کرد»(طباطبایی، ۱۳۹۳: ۲۹). روشن است که یکی از پیامدهای عمده بیالتفاتی به مبانی سنت و همه نواحی آن، و نیز اندیشه جدید نتیجهای جز خلط نظام مفاهیم قدیم و جدید و لغزش از یکی به دیگری نداشته است؛ یعنی در جایی که التفاتی به مبانی اندیشه جدید و سنت به لحاظ منطق درونی آن صورت نگرفته است، مضمون مندرج در مفاهیم از یک مکان به مکان دیگر میلغزد. تبیین این وضعیت و این شرایط پیچیده و توضیح «تصلب در نظام سنت قدمایی»، مسئلهای نیست که بتوان آن را به صورت سطحی و بر حسب روش متداول و مرسوم روشنفکری بررسی کرد، به نحوی که به دنبال درک وضعیت کنونی آنها و قطع امید از کارهای روشنفکرانه، میتوان دریافت که توضیح این شرایط و تبیین انسداد در نقد سنت و همچنین از دست رفتن پیوند سنت و الزامهای زمان، بیمبنا و در خلأ شکل نمیگیرد، بلکه نیازمند تبیینِ شرایط پیچیده دوران جدید تاریخ ایران است که بدون آن، همچنان به احتمال فراوان، باید تا اطلاع ثانوی در جا زد. در این راستا، جواد طباطبایی در فصل نخست از کتاب «مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» توضیح میدهد که با شکست ایران در جنگهای ایران و روس، تغییری در ضرباهنگ زمان کند و درازآهنگ قرون وسطای ایران و بحرانی در آگاهی از آن ایجاد شد.
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.
- قلمیاران
- کد خبر 11672
- کلوپ روشنفکری
- بدون نظر
- پرینت