اَلِکسی دتوکویل مطلع مباحث مربوط به دموکراسی بعد از رنسانس است، به طوری که هر چه بعد از او درباره دموکراسی گفته شد به نوعی متاثر از افکار او در کتاب تحلیل دموکراسی در امریکا است، نگاشتهای که از افتادن دموکراسی در ورطه هولناک استبداد اکثریت خبر میدهد و به کشورهایی که مقدمات معرفتی و اجتماعی دموکراسی فراهم نیست هشدار میدهد که تا زمانی که دموکراسی همراه با مقدمات خود نیاید بیشتر از آنکه مفید به فایده باشد میتواند چنانکه طالبوف گفته بود مبدل به «گاو هزار شاخه رجاله» شود. به همین منظور گفتگویی را در باب دموکراسی در معنای عام و دموکراسی از نگاه «دُتوکویل» با دکتر احمد نقیبزاده استاد دانشگاه تهران انجام دادیم.
برای شروع مباحثه آیا میتوان برای دموکراسی نقطه عزیمت معینی را تعیین کرد؟ اگر بخواهیم اندیشمندی را آغازگر بحث در باب مفهوم دموکراسی بدانیم کدام اندیشمند را میتوان اوّلین نظریهپرداز دموکراسی دانست؟
هیچ دورهای را نمیتوان به عنوان نقطه شروع بحث دموکراسی دانست، بهطوریکه در یونان امر مشورت درباره اجرای امور وجود داشته و حتی برخی از مورخان و نویسندگان معقتدند که در ایران باستان نیز نوعی نظرخواهی از مردم درباره چگونگی اداره کشور صورت میگرفته است. به همین خاطر مسئله دموکراسی چیزی نیست که از یک جای معین شروع شده باشد، منتها در قرون جدید از ۱۵۰۰ میلادی به این سو بحثهایی از طرف اصحاب قرارداد مطرح شد و این موضوع را پیش کشیدند که در یک طرف حکومت و در طرف دیگر مردم قرار دارند و رابطه آنها براساس قراردادی است که بین آنها منعقد میشود، برایناساس مبنای دولت حقوقی ریخته شد؛ سپس مسائل جدیدی پیشآمد که نمایندگان جامعه چه کسانی هستند چون دیگر امکان نظرخواهی مستقیم از مردم به شکل یونانیان که بهصورت محدود در میدانی جمع میشدند و تصمیمگیری میکردند نبود. بنابراین این موضوع عنوان شد که نمایندگانی باید به جای مردم انتخاب و تصمیم بگیرند.
در گذر زمان نظریه نمایندگی پیش آمد و تقریباَ همه کسانی که بعد از تامسهابز این مسئله را مطرح کردند راه را برای دموکراسی باز کردند. حتی خودهابز هم که دولت قدرتمندی به نام «لویاتان» را نظریهپردازی کرد، نظریهاش به نحوی به دموکراسی کمک کرد.
یک اتفاق جالبی که در بحبوحه انقلاب کبیر فرانسه افتاد این بود که ژاکوبنها «ملّت» را به عنوان عنصر حقوقی تعریف کردند که حاکمیت ملّت از آن «ملّت» است و این نقطه عطفی در تاریخ تحولات دموکراسی محسوب میشد و به این ترتیب دولتهای ملی جای دولتهایی را گرفتندکه مشروعیتشان را به آسمان نسبت میدادند. اینکه اَلِکسی دُ توکویل از عصر انقلاب دموکراتیک سخن میگوید ناظر بر همین تحولات است که اشتین رُکان و لیپست هم در اینباره میگویند که در دولتهای جدید ما سه مرحله را قابل تشخیص میدانیم۱٫ ساخت دولتهای متمرکز و واحد۲٫مشارکت مردم در تصمیمگیری ۳٫ دوره تحزّب است که احزاب سیاسی به عنوان بازیگران اصلی صحنه دست به مبارزه میزنند و قدرت را قبضه میکنند.
لئو اِشترواس در کتاب فلسفه سیاسی،آرمان اصلی فلسفه سیاسی در طول تاریخ را فلسفهورزی درباره بهترین شیوه فرمانروایی میداند آیا دموکراسی را میتوان همان آرمانشهر دانست؟
اینجا سؤالی که پیش میآید این است که آیا دموکراسی هدف است یا وسیله؟ زیرا برای بسیاری از نویسندگان هدف بوده است و تئوریهای توسعه دهه شصت میلادی دموکراسی را به منزله نقطه نهایی توسعه سیاسی مطرح کردهاند. ولی کسانی مثل اِشتراوس در حقیقت مدینه فاضله را مدنظر قرار دادند و دموکراسی را به عنوان یک روش ترسیم کرده و چون تودههای مردم اهل خرد و تعقّل نیستند، اینجا این بحث پیش میآید که دموکراسی تا چه حد نشان دهنده عقلانیت جامعه است؛ به همین خاطر از نظر اِشتراوس این نخبگان هستند که باید حکومت را در دست بگیرند و دموکراسی را هم فریبی بیش نمیداند. بنابراین دموکراسی یک وسیله است که اگر شرایط تحققش مهیا باشد میتواند خوب کار کند؛ بنابراین هم میتواند سقراط کُش باشد و هم هیتلر پرور و به راحتی به دماگوژی(عوام فریبی) تغییر چهره بدهد.
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.
- قلمیاران
- کد خبر 11519
- اندیشه و حکمت
- بدون نظر
- پرینت