۲۹ خردادِ امسال چهلمین سالگرد درگذشت مرحوم علی شریعتی (تولد۱۳۱۲- وفات ۱۳۵۶) بود. به همین مناسبت میخواستم مقالهای دربارهی اندیشهی شریعتی بنویسم، ولی وقت تنگ بود. از اینرو، تصمیم گرفتم چند صفحهای از کتاب لورنت موراویک: «ذهنیت مجاهد» را ترجمه کنم. البته موراویک فردی نومحافظهکار است و دیدگاه نومحافظهکاران مشخص است که چیست. موراویک منتقدِ سرسخت سیاست آمریکا نسبت به عربستان سعودی بود. او کتابی نوشت با عنوان «شاهزادگان تاریکی: حملهی عربستان سعودی به غرب». او شاهزادگان سعودی را حامیان تروریسم میدانست. او به خاطر موضعگیرهای شدیداً ضد سعودیاش از کار برکنار شد. موراویک چند ماه پس از انتشار کتاب «ذهنیت مجاهد» (چاپ دانشگاه کمبریج، ۲۰۰۸) به علت ابتلا به سرطان استخوان در واشنگتن درگذشت؛ مولف میخواهد نشان دهد که چگونه مرحوم علی شریعتی «تفسیر گنوسی خود از تشیُع را با ایدئولوژیهای توتالیتاریستی قرن بیستم درهمآمیخت.» بیتردید، نظرِ مؤلف نظر مترجم نیست.
علی شریعتی در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی متولد شد. او «خشنترین انقلابی در میان ایدئولوگهای انقلاب بود. در پاریس رسالهی دکتری خود را از اسلامشناس فرانسوی «لویی ماسینیون» که مدافع رومانتیک تشیُع و عرفان صوفیانه بود دریافت کرد. مبدا مارکسیسمِ اسلامیِ شریعتی، رد کاملِ فرهنگ و ارزشهای اروپایی (غربی) بود:
«بیایید دوستان. بگذارید این اروپا را رها کنیم. بگذارید از این تقلید تهوعآور و میمونوار از اروپا دستبرداریم. بگذارید این اروپا را پشت سر بگذاریم که همواره از انسانیت سخن میگوید اما هر جا انسانها را مییابد نابودشان میکند.» این عبارات از فرانتس فانون است که شریعتی آنها را تکرار میکرد. بینشِ شریعتی بر پایهی شبهتاریخِ مانوی گونهای از جهان بود که از زمانهابیل و قابیل میان دو اصل نیک و بد تقسیمشده بود. به زعم شریعتی پیامبر (ص) ، (حضرت) علی(ع) و (امام) حسین(ع) مدافعان سرکوبشدگان، تودهی نامتمایز قربانیان، مستضعفان و استعمارشدگان بودند.
اسطورهبافی شریعتی بر پایهی نظریهی خشونتِ رهاییبخشِ فانون صورت گرفته است. فانون نظریهی خشونت رهایی بخش را بهویژه در کتاب «نفرینشدگانِ زمین» ارائه داده و ژان پل سارتر با نوشتن پیشگفتاری بر آن به کتاب شهرتی جهانی بخشیده است. ژان پل سارتر در پیشگفتاری که به سال ۱۹۶۱ بر کتاب: «نفرین شدگان زمین» نوشت میگوید: برای انسان استعمار شده، کشتن یک سفیدپوست رهایی دوگانهای دربردارد. قتل سبب آزادی انسان استعمارشده از طریق بازیافتن هویت خود، که استعمارگر از او ربوده بود، میشود. از [دیگرسو] استعمارگر نیز [با مرگش] از هویت خویش که هویت یک استعمارگر بود آزاد میشود.{ ترجمهی علی شریعتی از عبارات فوق: «سلاح مجاهد [الجزایری] انسانیت اوست؛ چون در اولین مرحلهی قیام باید کشت. کشتن یک اروپایی با یک تیر دو نشانزدن است؛ انهدام ستمگر و ستمدیده؛ مردی مرده و انسانی آزاد به جا میماند.» (دوزخیان زمین، صفحهی ۱۰)}.
آموزههای فانون، سارتر را همهی روشنفکران جهان سوم و نیز استادان «ضد امپریالیست» دانشگاههای غرب پذیرفتند. نظریهی از خودبیگانگیِ هربرت مارکوزه نیز الهامبخش شریعتی بود. او با نظری تأییدآمیز از کتاب «انسان یک بعدی» مارکوزه و نیز از نظریات رنه گنونِ غیبباور و فاشیست فرانسوی، که به اسلام گرویده بود، مطالبی را نقل میکرد. فاشیستها و مارکسیستهای اروپایی در اثبات این موضوع که فرهنگ و جامعهی غربیِ مسمومکنندهاند سنگِ تمام گذاشته بودند. از اینرو، شریعتی میتوانست داروی همهی این بیماریها را ارائه دهد. بههمینخاطر، شهرنشینهای ایرانی پیش از انقلاب، که تحصیلات متوسطی داشتند، نظریات او را میبلعیدند و شریعتی برایشان بت شده بود.
شهادت راه نجات بود. پرولتاریای مارکس، نفرینشدگان زمینِ فانون، مستضعفان شریعتی همه از یک گونه بودند و فقط در مرگ به رهایی میرسیدند. در نظر علی شریعتی [امام] حسین(ع) فقط یک شهید نبود، او یک شهید انقلابی بود. بدین ترتیب «شیعهی سرخ» که «شیعهی علوی» هم نامیده میشود در تقابل با شیعهی رسمی[یا صفوی] که در قرن شانزدهم میلادی دینِ دولتی شده بود، ابداع گردید. در شیعهی سرخ، رنگ سرخ همان اندازه به سنت شیعی کالبدهای خونین [امام] حسین و هفتاد و دو تن از یارانش اشاره دارد که به «رنگ سرخ» گروههای چپ. شریعتی مینویسد که [امام] حسین «تجلی انقلاب خونین» است.
شریعتی برپایهی میراث عملیات تروریستی مریدان حسن صباح و میراث مبارزهی قرمطیان گنوسی، قیام مردمیدر محتوای ایرانی را شبیه شورشهای دهقانان اروپایی میداند: «مردم تصمیم گرفتهاند، آنها را یکجا بکشند؛ و چون میدانند که دیگر راه بازگشت نیست و مرگ را انتخاب کردهاند، تردید ندارند. انتخاب مرگ به آنان قدرتی میبخشد که یک ده را در برابر یک رژیم خونآشام به قیام وا میدارد و پیروز میکند!» (شیعهی سرخ، صفحهی ۱۶)
شریعتی اسطورهی قیام خود را به تودهها منتسب میکند، قیام شریعتی یک داستان تخیلی اخلاقی است، «فرهنگ شهادت» او پرستش مرگ است: «یک شهید را نمیبینی که شیرین و آرام میمیرد؟»
شهید مسیحی با تأیید پیام الهی میمیرد، اما شهید در نظر شریعتی با کشتن دیگران میمیرد.
شریعتی ادامه میدهد:
« برای آنها که به روزمرگی خوکردهاند و با خود ماندگارند، مرگ فاجعهی هولناک و شوم ِ زوال است، گم شدن در نیستی است. آنکه آهنگ هجرت از خویش کرده است، با مرگ آغاز میشود. چه عظیماند مردانی که عظمت این فرمان شگفت را شنیدهاند و بدان کار بستهاند که: بمیرید پیش از آن که
بمیرید !؟.» ( کویر- نامهای به دوستم.)
در یک پارادوی (parody) آشفته از «تزهایی دربارهی فوئرباخ» مارکس، شریعتی میگوید: «همچنان که کسی فقط هنگامیمیتواند یک گلولهی آتشین را درک کند، که گلوله به او اصابت کرده باشد، همینطور کسی میتواند یک مفهوم را بفهمد که در مسیر کاربرد آن مفهوم قرار گرفته باشد. در عمل است که حقیقت خود را نشان میدهد.» در متنی که به « فلسفهی شهادت» اختصاص یافته، شریعتی رزمندهی مجاهد را میستاید: مرگِ شهید تصادفی نیست، بلکه طراحی شدهاست: «رسیدن به امر مطلق از طریق مرگ خویشتن است.» « شهادت حضور در صحنه حق و باطل ِ تاریخ است.» «شهید نشان میدهد و میآموزد و پیام میدهد که در برابر ظلم و ستم، ای کسانی که میپندارید: «نتوانستن، از جهاد معاف میکند»، و ای کسانی که میگویید: «پیروزی بر خصم هنگامیتحقق دارد که بر خصم غلبه شود» نه! شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن، با مرگ خویش بر دشمن پیروز میشود؛ و اگر دشمنش را نمیشکند رسوا میکند؛ و شهید قلبِ تاریخ است؛ همچنانکه قلب به رگهای خشک اندام، خون، حیات و زندگی میدهد.» (شهادت صفحه ۵) «خونِ یک شهید قایق نجات است.» و «خون شهید نور شمعی است که بینایی میدهد.»
چکیدهی نظر شریعتی دربارهی شهادت این است: شهادت دعوتی است به همهی عصرها و به همهی نسلها: «اگر میتوانی بمیران! و اگر نمیتوانی بمیر!» (مجموعه آثار جلد ۱۹، حسین وارث آدم صفحهی ۲۴۲٫)
بازسازی شریعتی از تاریخ بشر نمونهی کامل بینش گنوستیک اوست. شریعتی در «آری برادر چنین بود» و نیز در «شیعهی سرخ»، که اصطلاحی عاریتی است، مفهوم مارکس از مبارزهی طبقاتی را به منزلهی موتور تاریخ به کار میبرد تا تابلویی بزرگ از تاریخ جهان ترسیم کند. حماسهی تخیلی او شباهت زیادی به «الهیات رهاییبخش» گروههای مسیحیِ مدرن [در آمریکای لاتین] دارد. نتیجهی التقاطِ شکلهای مسیحی وسوسهی [مسیح] و قربانی شدن [مسیح برای بخشش گناهان انسان] و رنج کشیدن او [بر صلیب] و نیز محتویات مارکسیستی با چاشنی فلسفهی پستمدرنیستی، اعتقادنامهای میشود کاملاً گنوستیک. او «مستضعفان» را به منزلهی مقولهای غیرتاریخی ارائه میدهد که نقش پرولتاریای مارکس را دارد؛ «مستضعفان» گاهی اوقات بردگانیاند که اهرام مصر را ساختهاند و گاهی اوقات شیعیان قرنهای هفتم و هشتم میلادی و گاهی هم تودههای مستعمرات اروپایی اواسط قرن بیستم. «مستضعفان» خوب هستند و حامل اصل نیکاند؛ به این سبب که رنج میکشند. «مستکبران» نیز مقولهای غیرتاریخیاند و حاملان اصل شر هستند. تشیع همچنان که پیشتر دیدیم، نمایندهی قربانیان است؛ و [امام] حسینِ (ع) شهید مظهر آنان است: شریعتی از [امام] حسین (ع) یک انقلابی میسازد. او [امام] حسین (ع) را کاراکتری توصیف میکند که بیش از هر چیز آرزو دارد که مبارزهی طرفدارانهابیل، طرفداران امر نیک، را در برابر هوادارانِ قابیل، یعنی هواداران امر بد، تداوم ببخشد.
بینش سید قطب از تاریخ نیز همینگونه بود. او معتقد بود که ذاتهای جاودانی وجود دارند که همیشه با هم در کشاکشاند: «یک عنصری در اینجا هست که [همواره وجود دارد مثلاً] روح صلیبی (…) که در خون همهی غربیان هست.» از نظر سید قطب غربیان ذاتاً همانی هستند که در سال ۱۰۹۹ میلادی بودند (یعنی صلیبیون). از نظر او تاریخ فرآیند نیست و همچون تافتهای باز و گشوده نمیشود. تاریخ صرفاً یک تکرار ابدی است؛ تاریخ [در ذهن قطب] به مبارزهی مانوی میان دو اصل نیک و بد فروکاسته میشود. تاریخ جایش را به یک نمایش گنوسی-مانوی میدهد که در آن انسانها عروسکان خیمهشببازی در دستهای این دو اصلاند.
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.