وائلبنحلاق(متولد ۱۹۵۵ میلادی) استاد بنیاد اوالون (Avalon Foundation) در بخش علوم انسانی دانشگاه کالیفرنیا است. او را در میان پانصد مسلمانی میدانند که بیشترین تأثیر را داشتهاند. (گرچه او را مسیحی میدانند ولی کتابهایش همه در ستایش فقه سنی است. حتی میتوان او را بنیادگرای سنی دانست.) حلاق چندین کتاب و تعداد زیادی مقاله تحقیقی در زمینه فقه (سنی) نگاشته است. دو کتاب از او به فارسی ترجمه شده است یکی «تاریخ تئوریهای حقوقی اسلامی» ترجمه محمد راسخ ( تهران ، نشر نی، چاپ اول ۱۳۸۶، چاپ سوم ۱۳۹۳) و دیگری «دولت ممتنع» که عنوان ترجمه کتاب اخیر به عربی است: «دولت مستحیله». حلاق در مقدمه کتاب میگوید که ده سال از عمر خود را صرف نوشتن این کتاب کرده است. (دولت ممتنع، ترجمه فارسی، ص ۱۳).
مقدمه کتاب با این سخنان آغاز میشود: «بحث این کتاب نسبتاً ساده است: دولت اسلامی، اگر با هر تعریف استانداردی از آنچه دولت مدرن نامیده میشود داوری شود، وجودش ناممکن و اصطلاحی است با خود در تناقض» (ترجمه فارسی، صفحه ۱۵، البته نگارنده در این مقاله در بعضی جاها ترجمه فارسی را اندکی تغییر داده است.) اما چرا «دولت اسلامی» از نظر حلاق وجودش ممتنع است؟ حلاق مینویسد: «هرگز یک دولت اسلامیوجود نداشته است. دولت [یک پدیده] مدرن است که مدرنیسم آن را به وجود آورده است. من مدرن را واحد زمانی خاصی در نقطهای از تاریخ انسان نمیدانم؛ بلکه مدرن را ساختاری ویژه از روابطی میدانم که خود را به عنوان یک پدیده بیمانند متمایز میکند. مدرن کیفیت ویژهای است. بنابراین به کارگیری اصطلاح «دولت اسلامی» یعنی چیزی که در تاریخ وجود داشته است نه تنها غلطیدن به مغالطهای تاریخی است بلکه همچنین نفهمیدن تفاوتهای ساختاری و کیفی میان دولت مدرن و «پیشینیانش» است؛ به ویژه درک نکردن تفاوت ساختاری و کیفی میان دولت مدرن است با آنچه حکمرانی اسلامیمینامم.» ( دولت ممتنع ، صفحهی ۸۷)
ایرادی که منتقدان به حلاق گرفتهاند این است که اگر حکمرانی اسلامیرا با حکومتهای سنتی یا حکومتهای قرون وسطایی مقایسه میکرد شباهتهای زیادی میان آنها آشکار میشد. اما حلاق دراینباره مینویسد:«پارادایم [یا الگوی] قانون مدرن، قانون موضوعه است که [مترجم فارسی به اشتباه Positive Law را قانون اثباتی ترجمه کرده است که درستش قانون موضوعه است.] حکم افسانهای حاکمیت ارادهی [مردم] است. اما قانون اسلامی، قانون موضوعه نیست، بلکه قانون ماهوی است. (…) امروزه برای مسلمانان پذیرش قانون موضوعه دولت و حاکمیتش قطعاً به معنی پذیرفتن قانونی است که از اراده سیاسی [مردم] ناشی شده است، قانونی که انسان وضع کرده است. انسانی که اخلاق و خلق و خویش طبق شرایط مدرن تغییر میکند.» (ترجمه فارسی صفحهی ۱۳۵).
چرا به ادعای حلاق مسلمانان نمیتوانند دولت مدرن و قوانین موضوعه آن را بپذیرند؟ پاسخ حلاق این است: «اگر جهان فیزیکی، در تمامیتش، اشتقاقی است، پس نمیتواند فرم واقعی آغازینی داشته باشد، شامل داشتن یک قانون یا کُد اخلاقی. بنابراین خداست که یگانه قانونگذار است. و او و تنها اوست که حاکم است وحاکم خواهد ماند. اگر حاکمیت دولت مدرن در [وضع] قانون تجلی پیدا میکند، حاکمیت خدا نیز [در وضع قانون] تجلی مییابد. قانون خدای مسلمانان شریعت است، ساده و بیپیرایه.» (ترجمه فارسی، صفحه ۸۹).
از نظر حلاق حکمرانی اسلامییک تئوکراسی است و شدیداً با سکولاریسم حاکم بر دولت مدرن در تقابل است. وقتی که حلاق مدعی میشود که مسلمانان نمیتوانند قوانین موضوعه را بپذیرند از آن روست که قانون موضوعه قانونی است که اعضای پارلمانها وضع کردهاند. این قانون، قانونی شکلی و عقلانی است. قوانین موضوعه سکولارند؛ بنابراین مسلمانان نمیتوانند قوانین سکولار را بپذیرند. فقط خدا میتواند قانون وضع کند نه انسان. قوانینی که خدا وضع کرده قوانین شرع هستند.
۱-تقابل اندیشه یونانی با اندیشه یهودی بر سر منشا قانون و اخلاق
اگر حلاق با تاریخ فلسفه غرب آشنایی بیشتری میداشت میتوانست نه تنها تعارض میان دولت مدرن و حکمرانی اسلامیبلکه تعارض میان برداشت یونانی از قانون و اخلاق با برداشت پیامبران یهودی از این دو را نیز متذکر شود. گویی، فیلسوفان یونانی و پیامبران یهودی به دو قطب متقابل عالم تفکر تعلق دارند. کاسیرر در فصل هفتم کتاب «اسطوره دولت» که عنوانش است: زمینه دینی و مابعدالطبیعی نظریه قرون وسطایی دولت، مینویسد: «(…) میان اندیشه افلاطون و شیوهی عمومیاندیشه و فرهنگ یونانی، همنوایی و هماهنگی کاملی وجود دارد. وی به زبان فلسفی خود همان اعتقادی را بیان میکند که شاعران بزرگ تراژدیسرای یونانی اسخیلوس و سوفوکلس بیان میداشتند. «قوانین نامدون»، قوانین عدالت، آغازی در زمان ندارند، آنها را هیچ قدرت بشری یا آسمانی نیافریده است.
این قوانین ازآن امروز و دیروز نیستند
هیچکس آغازشان را نمیداند
آنها جاودانهاند. (سوفوکلس: آنتیگون)
در نظر متفکران مسیحی قرون وسطی، این برداشت یونانی از قانون جاودانه و غیرشخصی، پذیرفتنی و قابل فهم نبود. (…)
برداشت موسوی از قانون را نمیتوان با برداشت افلاطون از قانون همتراز دانست. این دو برداشت نه تنها متفاوت بلکه سازش ناپذیرند. قانون موسوی از پیش قانونگذاری را تصور میکند که بدون او، که قانون را [بر پیامبر]نازل میکند و حقیقت و اعتبار و مرجعیت آن را تضمین مینماید، قانون بیمعنی میشود. این تصور بسیار دور از آن چیزی است که در فلسفه یونان مییابیم. همه نظامهای اخلاقیای که متفکران یونانی مانند سقراط و دموکریتوس، افلاطون و ارسطو، رواقیان و اپیکوریان پروردند وجه مشترکی دارند. آنها همه بیانگر یک [جریان] و همان عقلگرایی(intellectualism)بنیادیِ اندیشه یونانیاند. این اندیشه عقلانی است که باید موازینِ سلوک اخلاقی را بیابد، و این خرد است و فقط خرد که میتواند بدین موازین، اعتبار ببخشد. برخلاف این عقلگرایی یونانی، دین مرسل با ارادهگرایی(Voluntarism) عمیق و راسخ خود مشخص میشود. خدا یک شخص است و این بدین معنی است که خدا، اراده است. هیچگونه روش منطقی و استدلالی نمیتواند ما را به فهم این اراده قادر سازد. خدا باید خود را به ما متجلی کند و فرمانهای خود را بشناساند. پیامبران، دیگر انواع ارتباط با الوهیت را مردود میدانستند. آدمینمیتواند با اجرای اعمال بدنی و شعایر و مناسک با ملکوت الاهی تماس برقرار کند. راه شناخت خدا اجرای فرایض اوست. راه ارتباط با او فقط از طریق خواندن دعاها یا تقدیم قربانیها نیست بلکه فرمانبرداری از اراده اوست.
ارمیا نبی گوید: این است عهدی که بعد از این ایام با خاندان اسراییل خواهم بست. شریعت خود را در باطن ایشان خواهم نهاد و آن را بر دل ایشان خواهم نوشت. (Jeremiah, 31.33.)
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.
- قلمیاران
- کد خبر 11542
- اندیشه و حکمت
- بدون نظر
- پرینت