اشاره: سودابه فضائلی؛ متولد ۱۳۲۶ تهران، نویسنده، مترجم، پژوهشگر و اسطورهشناس برجسته.
تحصیلات: دیپلم ریاضی، تهران- ادبیات انگلیسی، لندن- کمبریج، ۱۳۵۱-۱۳۴۸ – زبان و ادبیات تطبیقی، پاریس سوربن؛ ۱۳۵۶- ۱۳۵۲ – زبان پهلوی، اوت زتود، سوربن ؛ ۱۳۵۵
با حدود چهل سال فعالیت فرهنگی تا کنون بیش از چهل اثر در زمینههای داستان، پژوهش، ترجمه، نمایشنامه و غیره از ایشان منتشر شده است که از این میان میتوان به رمان صداع، فرهنگ غرایب، فرهنگ نمادها و روح نغمات اشاره کرد.
یکی از تأملبرانگیزترین نکاتی که در کتاب «از کف دستانم مرغان عجب رویند» مطرح کردهاید، این بوده که هر تفکر و شکل هنری ابتدا از الهام شکل میگیرد و شاعر و هنرمند گیرندهای دارد که این امواج را دریافت میکند و علت مشابهتهای ظاهری هنرها در هر عصر همین همریشگی است و در آرای برخی از اندیشمندان پیشینِ مشابه چنین نظری را خواندهایم. برای نمونه، «ابنعربی» در «فتوحات» از حضور همهجاییِ وحی الهی و لزوم آگاهییافتن تدریجی نسبت به آن و وظایف آفرینندگیای که از آن آگاهی ناشی میشود سخن میگوید یا «ویلیام بلیک» پدیده تداعی را اینگونه معنا میکند که حالات شعوریِ وحی زمانی که به تخیل درمیآیند امکان آن را دارند که یک لحظه در ذهن شخصی باشند و در لحظهای دیگر عیناً در ذهن دیگری. آیا بررسی تطبیقی شعر فارسی و روند شعر در سایر نقاط جهان موجب شکلگیری این ایده در شما شد یا مطالعه آثاری از این دست؟
شاید همه اینان که نام بردید الهام را صادرهای میدانند از مصدریتی مافوق، که این مصدریت در وجهی از مطلق، متجسم میشود. گاهی مکان صدور ناشناخته است و گاهی شناخته، مکانی چون باردو، واژهای سنسکریت به معنای جهان واسط یا برزخ، که احتمالاً واژه برزخ از آن آمده، اما میتوانم بگویم این تفکر، کروی و همهزمانی است. عرفان ایرانی از چهار نفس نام میبرد که ملهمه، قبل از مطمئنه میآید و اطمینان، مرحله پس از ایمان است؛ و الهام شاید در میان ایمان و اطمینان ایستاده. در یزدانپرستی وحی و الهام شکلی از حقیقت و دانایی را از طریق ارتباط با مطلقیت یا دیگر تمامیتهای فوقانسانی ظاهر میکند. تمام کتابهای مقدس ادیان ابراهیمیقائل به وحیاند. در بعضی متون ودا هم صراحتاً تأکید میشود که مستقیماً از منبعی اپورشیه، یا ماورائی صادر شده و شروتی یعنی «چنین شنیده شده»، خوانده میشود. البته باید گفت این حضور وحی در ادیان و آیینها جامعیت ندارد چنانکه در آیین بودا یا آیینهای کنفوسیوس و دائو، وحی نقش چندان مهمی ندارد. وحی را مختص به انبیاء دانستهاند و الهام را مختص به اولیاء و عارفان و شاعران. یا حتا بگذارید استیگماتا را هم جزء الهام بگذاریم، که علامات و جراحات و احساس درد است در همان نقطههایی از بدن که زخمهای مسیح پس از تصلیب بر آنها بود. میدانید که استیگماتا هنوز هم رخ میدهد و میتوان آن را درد منتقله و یا اَلم ملهمه دانست. یکی از این الهامگرفتگان بس عزیز برای من، هیلدهگارده اهل بینگن است، او نویسنده، فیلسوف و عارفه مسیحی آلمانی (۱۱۷۹-۱۰۹۸) بود که سیرهای الهامیخود را به نام اسکیویاس نوشت و دانته سیر او را در مورد تثلیث به وام گرفت. از هیلدهگارده ۱۵۵ تکبیت غنایی (مونودی) برجای مانده که بسیار زیباست. یا حتا در دوره معاصر ماریا والتورا، نویسنده، شاعر و عارفه ایتالیایی (۱۹۶۱-۱۸۹۷) که گفتوگویی مستقیم با عیسی مسیح داشته و بیش از ۱۵۰۰۰صفحه در ۱۲۲ دفتر نوشته که به صورت کتابی به نام «اشعار انسان-خدا» نشر شده است. البته این کتاب در فهرست اشعار موقوفه قرار گرفته و واتیکان آن را یک داستانبافی غلط از زندگی حضرت مسیح قلمداد کرده، که اگر عمری باقی باشد و خدا بخواهد، دوست دارم آن را ترجمه کنم. خوب میدانیم که گاهی وحی یا الهام رویت میشود و سیر خوانده میشود و گاهی شنیده میشود و سروش خوانده میشود، و چنانکه شما اشاره کردید گفتوگویی است میان یک گیرنده و یک کلیت ماورایی؛ من هم الهام را صادرهای میدانم که از وجهی الوهی از یک فضای آینهوار، مثل باردو منعکس میشود و گیرنده اگر استحقاق دریافت نداشته باشد، به یقین به دره تقلید سقوط میکند و خلاقیت در او فرومیشکند. با این باور بوده که اغلب، کتابها و عقایدی را دنبال کردهام که در این راستا بودهاند و هنرها و بهخصوص شعر را امری الهامیمیدانم.
«سِر هربرت رید» در کتاب «چکیده هنر مدرن» میگوید: «هرچه دنیا وحشتناکتر میشود، هنر هم انتزاعیتر میشود». گویا ما به ناخودآگاه خود پناه میبریم؛ جایی فراسوی ظاهر اشیاء. در کتابتان بهدرستی اشاره کردهاید که در این دوره اگر علم بههمینصورت پیش برود و مانعی در کار نباشد، متافیزیک از راه علم اثبات خواهد شد. میدانیم که علم در عین پیچیدگی، کاربردی شفاف و ساده دارد. با روشنگریهایی که پیشرفت علم بههمراه خواهد داشت، فکر نمیکنید شعر حقیقیِ آینده در عین حفظ وجاهتِ فرم و دوری از ابتذال زبان، از بار ابهام و رمزوارگیاش کاسته خواهد شد؟
بله. اثبات وجود متافیزیک از راه علم یعنی عینیتبخشی به متافیزیک، که همان مرحله عینالیقین در عرفان است، مرحلهای که تاکنون برای خواص رخ میداد و اینک دورهای فرا رسیده که عموم بتوانند از آن آگاه شوند و بدان یقین آورند. اما در واقع ابهام و رمزبارگی وقتی است که عینالیقینی نباشد؛ چراکه گفتهاند عالم معنا از بدیهیات است اما برای چه کسی؟ برای آنکس که عیناً آن را میبیند، امری بدیهی است، و نه برای کسی که به چشم آن را نمیبیند، برای این شخص عالمِ معنا موهوم است و مشکوک یا به قول شما رمزبار است و مبهم. حال حتا اگر ارتباط با حقیقت که تاکنون در وجودی حقیقی متجلی میشد با پیشرفت علم به ارتباط در فضایی مجازی تغییر یابد، نکته اصلی همان اثر خواهد بود؛ یعنی اثر است که به ضرورتی از جایی به جای دیگر تغییر مکان میدهد، که طبعاً چون فضای جدید مجازی خواهد بود جامعیت بیشتری خواهد داشت و در دسترس هر آن که بجوید خواهد بود. از طرفی انصاف و عدالتی که در علم وجود دارد، حیرتانگیز است و تنها نکتهای که اندکی هراسآور است و شاید در آینده نزدیک راه چارهای بیابد، انعطاف و درک استثنائات است، یک فضای مجازی در نظر نمیگیرد که کیست که سؤال کرده بلکه به سؤال جواب میگوید؛ اینجاست که استثنائات ناپدید میشوند. بهحتم، شما اجرای سوناتی از باخ را که کامپیوتر نواخته باشد شنیدهاید، که متخصصان میگویند درستترین اجرای باخ است ولی بیحالترین و مکانیکیترین آنها، میدانید چرا؟ چون کامپیوتر اشتباه نمیکند، و زمان بین دو نت را در کل قطعه به یک اندازه اجرا میکند، حال اینکه دست انسان اشتباه میکند و درگیر احساسات و عواطف میشود و زمان بین دو نت تغییر میکند، همین مسأله اجرا را انسانی میکند. با اینهمه، ما در دوره گذریم و بهیقین هنر راه خود را برای ابراز خواهد یافت.
فکر میکنید بازخوانی و کشف ادبیات منثور عرفانیِ ما بهوسیله «شاعران شعر دیگر»، در برخی از این افراد موجب تغییر منش و اختیارکردن نوعی زندگی رهبانی شده بود؟ یعنی کمکم بهرنگ مبحث مورد مطالعهشان درآمده بودند؟ یا این طریقی که پی گرفته بودند به زایش چنین آثاری منتهی شد؟ نبود مخاطب یا بازخوردهای نامناسب از جامعه ادبی آنروز را چهقدر در این گوشهگیریها مؤثر میدانید؟
بله. این گوشهگیریها نوعی حرکت انفجاری و اعتراضی بود علیه نافهمیجامعه ادبی آن روزها، نه رهبانیت، از طرفی اگر موج باطنیگری منظور نظرتان است، مگر ادبیات منظوم ما نمیتوانست چنین تأثیری بر این نسل بگذارد؟ درواقع ذهنیگرایی نسل من بیش از هر چیز به زمان بستگی داشت و طرحی که در التروم یا عالم معنا بهعنوان فلسفه غالب ریخته شده بود، چنانکه این گرایش به باطنیت و معرفتجویی را نهفقط در میان هنرمندان نسل من میشد دید بلکه در قشرهای مختلف دیده میشد. اما در مورد هنرمندان همانطور که اشاره کردم اگر هنر از بُعدی دیگر الهام میشود، پس موضوع یک کتاب بر منش هنرمند تأثیر نمیگذارد، هنرمند با گرایش درونی خود کتابی را مطابق ذائقهاش انتخاب میکند.
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.