«تو شانزده تن بار میزنی و آنچه به جایش داری
اینکه یک روز پیرتر و تا خِرخِره در قرض فرو رفتهتر
آهای پطرس مقدس!دور روح ما خیط بکش
که ما روحمان را به انبار کمپانی سپردهایم» 1
آنچه آمد دیباچه کتاب غربزدگی آل احمد بود، مقدمهای که نمودار و شیره اندیشه آل احمد در غربزدگی است، دیباچه با نیش و کنایه به ارباب سرمایهدار و سر سپردگی به کارگر آغاز میشود، حکایت درسی است که آل احمد در مکتب مارکسیسم فراگرفته است. غربزدگی آل احمد از آنجایی که حاصل شنیدههای او از دوستان مارکسیستی چون خلیل ملکی و دیگرانی چون فردید است، آشفته و پر تناقض است، و از این نظر شاید بهتر بود خود جلال بیآنکه به خود زحمتی دهد و قلمفرسایی کند، کتابی گردآوری میکرد و در آن به توضیح دیدگاههای لنین در کتاب امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه داری و نظریههای مکتب وابستگی میپرداخت، و اعلام میکرد زین پس با انشعاب از حزب توده و تشکیل حزب زحمتکشان، مرامنامه رفقا باید همین رساله باشد، ولی جلال بنا به مصلحت سیاسی و عدم افشای هدف سیاسی خود به تقریر غربزدگی پرداخت تا با تکیه بر برخی عناصر به اصطلاح بومی، در قالب ابزار، به مبارزه سیاسی بپردازد. آل احمد پس از مقدمه و پیشگفتار سَرِ طرح مفهوم غربزدگی میرود.
«غرب زدگی میگویم همچون وبازدگی. و اگر به مذاق خوشآیند نیست بگوییم همچون گرمازدگی یا سرمازدگی»۱تعریفی که جلال از غربزدگی به دست میدهد برگردان فارسی مرکز ثقل نظریه وابستگی است با این تفاوت که عقبماندگی جای خود را به غربزدگی داده است. از منظر نظریه وابستگی «عقبماندگی، وضع کودکی جوامع نیست، بلکه وضع بیماری آنهاست و این بیماری هم مزمن(یا نتیجه عوامل داخلی نیست) بلکه بر اثر پیدایش بازار جهانی عارض شده است». ۲ چنانچه پیداست آل احمد با جعلی بر عقبماندگی، به تأسی از نظریه وابستگی غربزدگی را «عارضهای از بیرون آمده» معرفی میکند. جلال غربزدگی را عارضه صادره از غرب میداند، بدینسان غرب و کشورهای غربزده را دو قطب جغرافیایی میداند که« یک قطب در اختیار سیران و ثروتمندان و مقتدارن و سازندگان و صادرکنندگان مصنوعات و قطب دیگر از آن گرسنگان، فقرا و ناتوانان و مصرفکنندگان و واردکنندگان»، بنابراین برای آل احمد غرب و غربزدگی لازم و ملزوم یکدیگرند، یعنی تصور وجود یکی مستلزم وجود دیگری است، چنانچه در نظریات وابستگی نیز توسعهیافتگی و عقبماندگی نسبت متضایف با یکدیگر دارند، به بیانی روشن عقبماندگی در چارچوب نظریه وابستگی دوره پیش از توسعه یا-سنتی-نیست بلکه عقبماندگی کشورهای توسعهنیافته ناشی از توسعه یافتگی کشورهای سرمایهداری و بالعکس است. پس «ما اکنون نیز به قول مارکس دو دنیا داریم… دنیای ما دنیای مقابله فقرا و ثروتمندان است، در عرصه پهناور جهان». از اینرو جلال نیز به تأسی از مارکس دنیای کنونی را دنیای جدال ماشین و داس و چکش در پهنای کره خاکی میداند. ناگاه، آل احمد با چیدن صغری و کبری لنین و مارکس ادعا میکند که با «شامهای تیزتر از سگ» چیزکی را کشف کرده است که دیگران به «غمض عین» از آن درگذشتهاند، در حالی که آنچه در باب چرایی عقبماندگی ایران عرضه میکند نه از برای کشف چیزی بلکه برای برهم زدن مناسبات قدرت است، بیگفتوگوست که برای تبیین نسبت ایران و غرب، باید تا حدودی مبانی نظری غرب دانست-حداقل در حد دانشجوی کارشناسی علوم انسانی- در حالی که جلال نه تنها تاریخ فکری غرب را به چیزی نمیگیرد بلکه تاریخ نظری غرب را به ژان پل سارتر- نه متفکر و نویسنده- معترض سیاسی تقلیل میدهد. او از عناصر بومی -اگر بتوان بومی نامید- نیز به منزله ابزار ایدئولوژیک بهره میبرد، یعنی اگر شیخ فضلالله نوری بنا به اجتهاد فقهی با مسائلی از مشروطیت به مخالفت بر میخیزد، آل احمد تنها برای پیشبرد اهداف سیاسی خود، اعدام شیخ را نشانه استیلای غرب مینماید تا بدین طریق آن کُند که خلف او شریعتی با ابوذر کرد.
جهت خرید این شماره ماهنامه قلمیاران و مطالعه کامل مطلب کلیک کنید.
- قلمیاران
- کد خبر 11619
- اندیشه و حکمت
- بدون نظر
- پرینت